سخن جانسوز امام چهارم (عليه السلام ) درباره زيد (عليه السلام )
14 - امام چهارم زين العابدين (عليه السلام ) با قلبى پر از اندوه و غم ، به ابوحمزه ثمالى فرمود: اى اباحمزه ، اگر بعد از من زنده بمانى ، خواهى ديد، كه اين پسر (اشاره به فرزند عزيزش زيد نمود) در ناحيه اى از نواحى كوفه ، او را مى كشند و بعد دفنش مى كنند، ولى دشمن ، بدن او را از قبر بيرون مى آورد و آن را بروى خاك مى كشند و سپس در محلى به نام (كناسه ) جسد او را به دار مى زنند، و بعد سنگدلان بنى اميه بدن را از دار پايين مى آورند و آن را آتش مى زنند، آنگاه قطعات سوخته بدن او را خرد مى كنند و به صحرا مى پاشند. (ابوحمزه همه اينها را با چشم خود ديد).(77)
ترا به خدا پناه مى دهم
15 - مردى به نام خالد مى گويد: در محضر امام چهارم على بن الحسين (عليه السلام ) نشسته بودم ، امام فرزندش (زيد) را صدا كرد و او را طلبيد، اين پسر بچه با شتاب به سوى پدر مى آمد كه ناگاه با صورت به زمين خورد، و خون از صورتش جارى گشت ، امام بلافاصله او را از زمين بلند كرد و در حالى كه خون را از رويش پاك مى كرد با دلسوزى فرمود: عزيزم ، ترا به خدا پناه مى دهم كه تو همان زيدى باشى كه در (كناسه ) كوفه او را به دار مى زنند.(78)16 - ريطه دختر عبداللّه بن محمّد حنفيه از زبان پدرش نقل مى كند: روزى زيد بن على (عليهماالسلام ) بر عمويش محمّد حنفيه مى گذشت ، تا چشم محمّد به زيد افتاده براى او متاءثر شد و وى را در كنار خودش جا داد و سپس رو به زيد كرد گفت : فرزند برادر، ترا به خدا پناه مى دهم كه همان زيدى باشى كه او را در عراق به دار مى زنند. (79)(بعضى قائلند كه محمّد حنفيه معاصر زيد نبود و او را درك نكرده است ).(80)