فرهنگ شاعران پارسی گوی

جلد 2 -صفحه : 1473/ 90
نمايش فراداده

براى آگاهى بيش‏تر، مراجعه شود به رتذكره‏ى نگارستان سخن، ص 97 , تذكره‏ى نشتر عشق، ج 4، صص 5 - 1434 , تذكره‏ى روز روشن، صص 1 - 740 , تذكره‏ى نتايج‏الافكار، ص 620 , ياد يار مهربان، صص 15 - 101 , تاريخ ادبيات در ايران، ج 5، ص 458 , تذكره‏ى حسينى، ص 309 , تذكرةالشعراى مطربى، صص 6 - 23 , دايرةالمعارف شوروى تاجيك، ج 4، صص 8 - 607 , مآثر رحيمى , منتخب‏التواريخ، ج 3، صص 9 - 328 , منتخب‏اللطايف، ص 361 , دانشنامه‏ى ادب فارسى (ادب فارسى در آسياى مركزى)، ج 1، صص 9 - 818 , تذكره‏ى خرابات، ص 156 , خيرالبيان، ص 260 , دايرةالمعارف ادبيات و صنعت تاجيك، ج 2، صص 9 - 367 , تذكره‏ى هفت‏اقليم (جديد)، ج 2، صص 7 - 536 , تاريخ تذكره‏هاى فارسى، ج 2، ص 226 , تاريخ نظم و نثر، ج 1، صص 9 - 568 , ادبيات فارسى در تاجيكستان، ص 29 , تذكره‏ى پيمانه، صص 3 - 490 , تذكره‏ى شمع انجمن، ص 427 , طبقات اكبرى، ج 2، صص 8 - 497.

از اشعار اوست :


  • گرچه در عشق تو كار من به رسوايى كشيد بعد مردن منّت از سنگ مزارم گو مباش‏ به دل و جان خود از كوى تو نتوان شد و رفت‏ اجل آمد كه خلاصى دهد از هجر، مرا خواب ديدم كه بناهاى طرب ساخته‏ام‏ در غمت رشته‏ى عمرى كه به كف بود مرا سوزى كه پنهان داشتم هجر تو پيدا مى‏كند به دشمن، دوست شد ماه دل‏افروزى كه من دارم‏ سرود حسرت است اين ناله‏ى زارى كه دل دارد جفاجويى كه شد درد من بيدل فراموشش‏ با رقيبان ستمگر ميل همراهى مكن‏ شب كه بر ياد تو همچون شمع مى‏افروختم‏ باده‏ى عشرتى از دور فلك مى‏جستم‏ زير خاكم ز ملاقات رقيبان، خوش‏تر با خيالت روز و شب چشم از جهان پوشيده‏ام‏ به خاكْ‏پاى رقيبان برابرم كردى‏ مى‏كند جان و ز ياران وفادار كسى‏ نامه از رهگذر شوق رقم سازم و باز بيش از همه غم دارم و كم از همه سامان‏ گوش مى‏كردم كه ديگر نشنوم نام فراق‏ چشم مى‏دارم كه روز گريه و غم بگذرد

  • دارم از خود ننگ و از كارى كه دارم ننگ نيست‏ دست من از هيچ كس بارى به زير سنگ نيست ترك دل گفتم و جان دادم و آسان شد و رفت‏ بود بى‏طالعى من كه پشيمان شد و رفت‏ وه كه تا چشم گشادم همه ويران شد و رفت‏ صرف در دوختن چاك گريبان شد و رفت تب را نهان دارد كسى، مرگ آشكارا مى‏كند نبيند هيچ‏كس، اى دوستان! روزى كه من دارم‏ سموم محنت است اين آه جان‏سوزى كه من دارم روم جايى كه ديگر ناله‏ى من نشنود گوشش خواهى از ما اين سخن باور كن و خواهى مكن مى‏كشيدم آه و جان مى‏دادم و مى‏سوختم ساغر ديده پر از خون جگر كرد مرا به جهانى ندهم گوشه‏ى تنهايى را نى به روى ماه بينم نه به سوى آفتاب كمال ضعف تن و طالع زبون من است نيست جز تيشه كه رويش طرف كوهكن است‏ ميرم از شوق كه او را به تو راه سخن است سامان من و بيش و كم من همه اين است چشم مى‏دارم كه روز گريه و غم بگذرد چشم مى‏دارم كه روز گريه و غم بگذرد