انتخاب یا انتصاب ولی فقیه

محمد جواد ارسطا

نسخه متنی -صفحه : 12/ 11
نمايش فراداده

«فالقياس الجدلى مؤلف مما اشتهر اى من القضايا المشهورات او ما اى مما تسلمت له ممن شجر اى نازع معك سواء كان حقا عندك او باطلا.» [6]

قياس جدلى يا از قضاياى مشهور تشكيل شده و يا از قضايايى كه مورد قبول طرف مقابل مى‏باشد; اعم از اين كه در نزد مجادل نيز حق باشد يا باطل.

«اما الجدل فانما يعتمد على المقدمات المسلمه من جهه ما هى مسلمه و لا يشترط فيها ان تكون حقا» [7]

جدل، مبتنى بر مقدمات مسلم است; از اين حيث كه مسلم مى‏باشند و لازم نيست كه مقدمات مزبور حق باشند.

در قرآن مجيد نيز وقتى خداوند متعال داستان احتجاج ابراهيم خليل(ع) را با ستاره پرستان و مشركان زمان خود نقل مى‏كند، از قول آن جناب(ع) مى‏فرمايد كه با ديدن ستاره و ماه و خورشيد گفت: هذا ربى و چون هريك از آنها غروب كردند، از آنها روى گردانده، نسبت‏به شرك بيزارى جسته و گفت: انى وجهت وجهى للذى فطرالسموات والارض حنيفا و ما انا من المشركين [8] من به كسى روى آوردم كه آسمانها و زمين را آفريده است; در حالى كه در ايمان خود حنيف و خالص هستم و از مشركان نمى‏باشم.

بدون شك، اينكه ابراهيم(ع) هر يك از ستاره و ماه و خورشيد را پروردگار خود معرفى كرده، از روى عقيده و اعتقاد نبوده است; چرا كه آن حضرت در زمانى اين سخنان را گفته است كه پيش از آن، ملكوت آسمانها و زمين به او نمايانده شده و در زمره موقنين (يقين آورندگان) قرار گرفته بود; چنانكه قرآن كريم به اين مطلب تصريح كرده و مى‏فرمايد: و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات والارض و ليكون من الموقنين [9]و پس از آن، داستان احتجاج حضرت ابراهيم(ع) را بيان مى‏كند. حق اين است كه اين استدلال از باب جدل و با استناد به مقدماتى بود كه مورد قبول خصم قرارداشت. صاحب تفسير گرانقدر الميزان در اين مورد مى‏نويسد:

«اينكه حضرت ابراهيم(ع) در برابر ستاره و ماه و خورشيد گفت: هذا ربى، در حقيقت از باب تسليم و به زبان خصم حرف زدن است. وى در ظاهر خود را يكى از آنان شمرده و عقايد خرافى آنان را صحيح فرض نموده; آنگاه با بيانى مستدل، فساد آن را ثابت كرده است و اين نحو احتجاج، بهترين راهى است كه مى‏تواند انصاف خصم را جلب كرده، و از طغيان عصبيت او جلوگيرى نموده و او را براى شنيدن حرف حق آماده سازد.» [10]

ملاحظه مى‏شود كه دليلى بر لزوم استفاده از قضاياى مطابق با حق، در جدل وجود ندارد و در سخنان على(ع) نيز قرينه‏اى نيست كه اثبات كند، آن حضرت در احتجاج خود با مخالفين به قضايايى استناد كرده‏اند كه مورد قبول خودشان نيز بوده است. بدين ترتيب، استدلال نظريه انتخاب به اين روايات مخدوش و ناتمام مى‏باشد; چرا كه در همه آنها، احتمال جدلى بودن وجود دارد و نظريه انتخاب نيز جدلى بودن آنها را به صراحت پذيرفته است. [11]

بيانى ديگر در استدلال به روايات بيعت

طراح نظريه انتخاب در پايان بحث از روايات بيعت، با بيانى ديگر در استدلال به آنها گفته است:

اگر بيعت موجب تحقق ولايت نبود و اثرى در تثبيت امامت نداشت، پس چرا رسول خدا(ص) براى خودش و اميرالمؤمنين(ع) از مردم مطالبه بيعت كرد و چرا اميرالمؤمنين(ع) در بعضى موارد بر بيعت اصرار مى‏نمود و چرا صاحب الامر (عج) بعد از آنكه با قدرت ظهور كند، با مردم بيعت‏خواهد كرد؟

اما اينكه گفته مى‏شود بيعت‏براى تاكيد نصب است (و اثرى در تحقق ولايت ندارد) در واقع، به همان چيزى كه ما مى‏گوييم برمى‏گردد; زيرا اگر بيعت موجب تحقق يافتن امامت نباشد، باعث تاكيد آن نيز نخواهد بود; چرا كه دو شى‏ء بيگانه و بى‏ارتباط با هم، هيچ گاه يكديگر را تاكيد نخواهند كرد و اصولا نام مؤكد بر سببى اطلاق مى‏شود كه بر سبب ديگر وارد شده باشد:

[1] . سيدحسن صدر عاملى، نهايه‏الدرايه فى شرح الوجيزه للشيخ البهائى، ص‏97.

[2] . ر. ك: آيه‏الله سيد كاظم حائرى، ولايه‏الامر فى عصر الغيبه، ص 188.

به نظر مى‏رسد كه اشكال ديگرى نيز بر استدلال به تواتر اجمالى وارد باشد و آن، اين است كه بر اساس تواتر اجمالى، اثبات مى‏شود كه حداقل يكى از روايات مورد بحث از معصوم(ع) صادر شده است; ولى معلوم نمى‏شود كه آن يكى دقيقا كدام روايت است. بنابراين، با استناد به تواتر اجمالى تنها مى‏توان به قدر مشترك روايات مزبور كه در همه آنها وجود دارد، استدلال نمود. با دقت در اين روايات، ملاحظه مى‏شود كه همه آنها بر مشروعيت انتخاب رهبر توسط مردم دلالت نمى‏كنند; بلكه بعضى از آنها تنها بر لزوم مقبول بودن رهبر در نظر مردم دلالت مى‏نمايند. بدين معنا كه ولى فقيه علاوه بر عنصر مشروعيت‏بايد از عنصر مقبوليت عمومى نيز برخوردار باشد. بدين ترتيب، از آنجا كه قدر متيقن و مشترك روايات فوق، همين معناى اخير است; لذا استدلال به اين روايات براى اثبات مشروعيت انتخاب رهبر توسط مردم كه مطلوب نظريه انتخاب است، صحيح نمى‏باشد.

[3] . علت راه يافتن احتمال جدل در استدلالهاى على(ع) ، اين است كه آن حضرت به عقيده حقانى، شيعه اماميه، براساس نص خاص از سوى خداوند به مقام‏امامت و خلافت‏بعد از پيامبر(ص) منصوب شده است (ر.ك: نهج البلاغه، خطبه‏87) و در اين مورد هيچ نيازى به عامل ديگرى همچون بيعت وانتخاب مردم ندارد; درحالى كه على (ع) در استدلالهاى خود اصلا به مساله نصب اشاره ننموده و فقط به انتخاب و بيعت مردم استناد فرموده است.

[4] . دراسات فى ولايه‏الفقيه، پيشين، ص 504.

[5] . همان، ص‏527.

[6] . شرح منظومه، ج 1، ص‏343; با تصحيح و تعليق آيه‏الله حسن زاده آملى.

[7] . منطق مظفر، ج‏3، ص 334; نيز ر.ك: حاشيه ملا عبدالله، طبع دفتر انتشارات اسلامى، ص 380.

[8] . انعام،79.

[9] . انعام، 75.

[10] . تفسير الميزان، ج‏7، ص‏177; نيز ر.ك: تفسير كشاف، ج 2، ص 40.

[11] . دراسات فى ولايه‏الفقيه، پيشين، ص 504.