علل عقب ماندگى مسلمين

نسخه متنی -صفحه : 9/ 6
نمايش فراداده

6. دنيا زدگى

يكى از مهم ترين و برجسته ترين عوامل مؤثر در انحراف و انحطاط مسلمين، دنيازدگى آنهاست. در مورد معرفى دنيا و مذمت دنيازدگى مطالب فراوانى از پيشوايان دين به ما رسيده است. حضرت على(عليه السلام) در كلمات قصار نهج البلاغه دنيا را چنين معرفى مى كند: «الدنيا تغر و تضر و تمرّ»; دنيا در ابتدا انسان را فريب مى دهد، بعد به او ضرر مى رساند و سپس او را رها مى كند. همان گونه كه عده اى به دور بچه يتيمى كه سرمايه اى از پدرش به او رسيده است ـ بچرخند و فريبش بدهند و بعد از ربودن اموالش او را رها كنند، دنيا نيز سرمايه بزرگ ايمانى آدميان را مى ربايد و آنان را در گمراهى رها مى سازد.

در حديث ديگرى مى فرمايد:

حب الدنيا رأس كل خطيئه; اصل و اساس هر گونه بدى و زشتى، حب دنياست.

خداى سبحان در آيات متعدد از متاع اندك دنيا سخن مى گويد، آنجا كه مى فرمايد:

آيا به زندگانى دنيا به جاى حيات آخرت رضايت داديد؟

متاع و كالاى دنيا در مقابل عالم آخرت بسيار اندك و ناچيز است.[1];

(أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياهِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَهِ فَما مَتاعُ الْحَياهِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَهِ إِلاّ قَلِيلٌ)

خداوند روزى را براى هر كه بخواهد فراخ يا تنگ مى گرداند و (كافران) به زندگانى دنيا خشنود و دلشادند و حال آن كه زندگانى دنيا در قبال آخرت، متاع ناقابلى است.[2];

(اللّهُ يَبْسُطُ الرِّزَِْ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ وَ فَرِحُوا بِالْحَياهِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياهُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَهِ إِلاّ مَتاعٌ;)

و نيز حق تعالى مى فرمايد: (وَ مَا الْحَياهُ الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ)[3];

و (به هر حال) زندگى دنيا چيزى جز متاع فريب نيست. (فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياهُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ)[4];

پس مبادا زندگانى دنيا شما را فريب دهد، و مبادا (شيطان) فريب كار، شما را به (كَرَم) خداوند مغرور سازد.

از آيات و روايات ياد شده، روشن گشت كه دنيا در متون دينى ما به شدت مذمت شده است;

ولى مطلب مهم تر آن است كه ببينيم دنيا چيست؟

آيا كار و تلاش، چنان كه بعضى از متصوفه پنداشته اند، دنيا محسوب مى شود؟

آيا زهد و اعراض از دنيا، به معناى كناره گيرى از مسئوليت هاى اجتماعى و اجتناب از تشكيل خانواده است؟

بى گمان هيچ كدام از تعاريف فوِ، دنياى مذموم معرفى نمى كند. دنيايى كه پيشوايان دين از آن نهى مى كنند، چيزى جز محبت و دل بستن به غير خدا نيست; چيزى كه انسان را از خداوند دور مى كند. پس انسانى كه در جامعه زندگى مى كند، خانواده تشكيل مى دهد، مسئوليت مى پذيرد، ثروت گرد مى آورد، ولى ذره اى از محبت خدا اعراض نمى كند و روز به روز انس بيشترى به خداى سبحان پيدا مى كند، اهل دنيا نيست و، در مقابل، اگر كسى اهل علم و عبادت باشد، اما دلش سرشار از آرزوهاى نفسانى و محبت غيرخدا باشد، بى گمان، دنيازده اى بيش نيست.

به تعبير زيباى قرآن، دنيا چيزى جز لهو و لعب نيست. خداى سبحان مى فرمايد:

(وَ مَا الْحَياهُ الدُّنْيا إِلاّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدّارُ الْآخِرَهُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ);[5]

زندگانى دنيا جز بازيچه و هوسرانى نيست و همانا خانه ى آخرت براى آنان كه پرهيزكارى كنند بهتر است، آيا به خود نمى آييد.

(وَ ما هذِهِ الْحَياهُ الدُّنْيا إِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدّارَ الْآخِرَهَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ);[6]

اين زندگى دنيا جز هوسرانى و بازى چيزى نيست و همانا خانه ى بازپسين زندگانى (جاويدان) است اگر بدانيد.

(اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياهُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَهٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ);[7]

بدانيد كه حيات دنيا بازى و هوسرانى و خودآرايى و فخر كردن به همديگر و افزون طلبى در اموال و اولاد است.

بنابراين دنيا يعنى هر چيزى كه بازيچه و سرگرم كننده ى انسان و وسيله ى غفلت انسان از خداوند باشد.

اكنون كه تعريف و مذمت دنيا و دنيازدگى روشن شد، لازم است به نمونه هايى تاريخى كه دنيازدگى را عامل انحراف مسلمين معرفى مى كند، اشاره نماييم:

يكى از آن نمونه ها، اصحاب جمل، به سركردگى عايشه، طلحه بن عبيدالله و زبير بن عوام بودند كه با حضرت على(عليه السلام) وارد جنگ شدند. طلحه و زبير به پيشنهاد خليفه ى دوم، عضو شوراى خلافت شدند. پس از آن اعتبار اجتماعى پيدا كردند و در دوران خلافت عثمان، ثروت فراوانى اندوختند و املاك و برده هاى زيادى در عراِ براى خود مهيا كردند. با وجود اين، به اميد رسيدن به مقام خلافت، مردم را بر ضد عثمان تحريك كردند، ولى نتوانستند از اين دسيسه هاى خود بهره مند شوند; زيرا مردم بعد از قتل خليفه ى سوم به على(عليه السلام)روى آوردند. اين افراد دنيازده، براى نزديك شدن به آن حضرت زودتر از ديگران با او بيعت كردند. آنها پس از استقرار حكومت نزد حضرت آمدند تا مزد بيعتِ سريع تر را از وى بگيرند و تقاضاى ولايت بصره يا كوفه و يا شام را از آن حضرت نمودند، ولى امام با نهايت تيزهوشى به آنها گفت كه در مدينه به آنان بيشتر نياز دارد.[8]

آنان كه از پيشنهاد خود نااميد شدند، به بهانه ى عُمره راهى مكه شدند تا راه رسيدن به خلافت و مخالفت با على(عليه السلام) راهموار كنند.

عايشه نيز كه كينه ى ديرينه از بنى هاشم داشت و مى خواست طلحه كه از طايفه ى بنى تميم بود (طايفه اى كه ابوبكر هم از آن بود) به خلافت برسد، با آن دو همراه شد و جنگ جمل را ترتيب داد. پس انگيزه ى اصحاب جنگ جمل، فقط رسيدن به رياست و خلافت و حفظ اموال خود بود و اين همان دنيازدگى است كه در منابع دينى ما مورد مذمت قرار گرفته است.

نمونه ى ديگر، عمر سعد براى رسيدن به خلافت رى فرماندهى لشكر ابن زياد را پذيرفت و حاضر به قتل حسين بن على(عليه السلام)شد. گرچه وى در ابتدا مردد بود و از سوى بستگانش مورد سرزنش قرار گرفت، ولى در نهايت حُب به رياست وى را فريب داد و در كربلا حاضر شد و گفت: به خدا قسم، جنگى برپا مى كنم كه دست ها و سرها به آسمان پرتاب شوند و لذا اولين تير در واقعه ى كربلا به دست وى پرتاب شد.[9]

به همين دليل امام حسين(عليه السلام) فرمود:

الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم.

دنيا بسيار فريبكار است و فقط كسانى كه آن را سه طلاقه كرده اند مى توانند از آن جان سالم بدر برند.

اگر انسان به موقعيت اجتماعى خوبى برسد خطر دنيازدگى بيش تر به سراغ او مى آيد، ولى حضرت على(عليه السلام)اولين امام و پيشواى شيعيان، هنگام خلافت، كفش پاره اش را وصله مى كرد، از شمع بيت المال براى امور شخصى استفاده نمى كرد عثمان بن حنيف را به دليل حضور در سفر پر زرِ و برِ سرمايه داران بى درد، مورد عتاب و سرزنش قرار مى دهد. پس اى كارگزارى كه با ريختن خون جوانان به پست و مقام رسيده اى، درد دردمندان را فراموش مكن كه اين دنيازدگى، مايه ى انحراف اصحابى چون طلحه و زبير گشت.

7. شناخت ناصحيح دين

يكى ديگر از عوامل انحراف و انحطاط مسلمين، درك نادرست دينداران و عالمان دين از معارف و مفاهيم دينى است. در قلمرو دين، اصطلاحاتى وجود دارد كه انديشمندان اسلامى در تفسير آن دچار اختلاف شدند، برخى درك ناقص و نادرست و گروهى درك صحيح و كامل از دين به دست آوردند. بعضى از آن مفاهيم عبارت اند از: مفهوم قضا، قدر، شفاعت، تقيه، انتظار فرج، صبر، زهد و حكومت.

اگر آنها مبانى و مقدمات معرفت دينى را به طور صحيح طى مى كردند و از پيش فرض هاى ذوقى و سليقه اى بهره نمى بردند و در تفسير آنها از اهل ذكر و معصومان در انديشه، استفاده مى كردند، به چنين خطاهاى بزرگى گرفتار نمى شدند و از مفاهيم قضا و قدر، جبر و از شفاعت، تقيه و صبر و سستى و كسالت و فشالت و از زهد، تصوف و از انتظار فرج، نفى حكومت و مبارزه با ظلم را استنباط نمى كردند.

يكى از انديشمندان مى گويد: آيا مسلمين از وقتى كه دين را بد فهميدند، دچار انحطاط شدند، يا از وقتى كه دچار انحطاط شدند دين را بد فهميدند؟ در جواب مى گويد: بسيارى از مصلحان دينى، بدفهمى دين را علت انحطاط دانسته اند، ولى به نظر من، موضوع كاملاً به عكس است و مسلمين از وقتى كه دچار انحطاط شدند، دين را بد فهميدند، يعنى از وقتى كه «سوداى سربالا» را از دست دادند دين را ذليلانه فهميدند. اين انديشمند، دليل مدعاى خود را دو وصف صامت و رسن بودن دين معرفى مى كند و در توضيح آن مى گويد:

«دين در مقام عمل همانند ريسمان، بى جهت است. يعنى فى نفسه و در عمل، هيچ كس رابه هيچ جهت معينى نمى كشاند، بلكه آدمى است كه به آن جهت مى دهد. تعبير صراط و سبيل نيز كه در باب شريعت به كار رفته اند، همين وصف را دارند، زيرا جاده دو سويه است. چراغ روشن يا «سراج منير». درباره ى دين نيز چنين است، براى اين كه نور چراغ جهت دار نيست، چراغ هم بدى ها را روشن مى كند و هم خوبى ها را. ترازو و ميزان بودن دين نيز بر اين قياس است، ترازو هم كالاى پليد را مى تواند وزن كند هم پاك كالاى را، هم براى دشمن، و هم براى دوست.

[1]. سوره ى توبه، آيه ى 38.

[2]. سوره ى رعد، آيه ى 26.

[3]. سوره ى حديد، آيه ى 20.

[4]. سوره ى لقمان، آيه ى 33.

[5]. سوره ى انعام، آيه ى 32.

[6]. سوره ى عنكبوت، آيه ى 64.

[7]. سوره ى حديد، آيه ى 20.

[8]. ر.ك: تاريخ طبرى، ج 3، ص 451 ـ 452; تاريخ سياسى اسلام، ج 2، 467 ـ 468.

[9]. ر.ك: شيخ مفيد، الارشاد، احوال امام حسين(عليه السلام).