ضمناً بدانيد توحيد هم به آسانى نصيب شخص نمىگردد مثل دستگاه رنگرزى نيست كه پارچه در خم رنگى بزنند و بيرون بياورند زحمتها و مشقتها دارد با بى بند و بارى به دست نمىآيد.
موحد خوف و رجائش به جائى مىرسد كه از بذل جان هم براى خدا مضايقه ندارد و از مرگ هم نمىترسد مگر مرگى كه براى خدا نباشد. در رشته رجائش آن قدر طمع به خدا دارد كه مىخواهد همه چيزش را با خدا معامله كند حتى جانش را(373) .
مثلى بزنم، اگر كسى گوهرى دارد، مشتريهائى هم دارد، دستگاه سلطنتى هم مشتريش هست. آيا سلطان را رها مىكند با فلان تاجر يا كاسب معامله كند. هيهات چون هر كس هر چه بدهد در حد خودش مىدهد، سلطانى كه رحيم و كريم است خواستار گوهر رعيتش شده بدبخت باشد كسى كه با غير او معامله كند.
خداى عالم مشترى جان مؤمن است لذا مؤمن هم با اميد به او معامله با او مىكند: حاضر نيست با غير خدا معامله كند هر چند به نفس كشيدنى باشد. دريغ ندارد از معامله با خدا حتى به بذل نفس باشد، جانش را مىدهد شاد است التماس هم مىكند.
كسى كه به صدائى مىترسد، حاضر نيست زخمى به بدنش بخورد در راه خدا، مثل كاه است ارزشى ندارد، خوف و رجائش روى هوا و هوس خودش است، طرف معامله رجاء و اميدش خدا نيست خصوصاً امروزه خيلى اسلام نياز به ياور دارد، حداقل معامله امروز براى مسلمين حضور در جماعت است.
بالاترين برها شهادت است(374) هر برى، هر خيرى بالاترى دارد تا كشته شدن در راه دين خدا. مسلمان آرزو دارد تا كشته در راه خدا گردد تا بهشتى گردد.
بسم الله الرحمن الرحيم
من عمل صالحاً من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حيوه طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعلمون(375) .
بحث راجع به توحيد است، راجع به شرافت توحيد، روز گذشته بياناتى شد امروز هم در تأييد عرائض گذشته از توحيد بگويم. توحيد در الوهيت و ربوبيت با مراتبش - الله اسم جامع جميع اوصاف كماليه است يعنى وقتى مىگوئى الله ربى، خدا پروردگار من است به اين معنى است كه هستى من و پرورش من از اوست به تفصيلى كه ديروز گفتم جان من در قبضه قدرت اوست. حيات من و مرگ من هم از اوست مرض و شفاء من از اوست، سيرى و گرسنگى من از اوست، هر شأنى از وجود من، تمام اجزاء بدنم از اوست، لباس و زن و اولاد(376) ايمان به خدا يعنى خداى منعم، خدائى كه قيوم است الحى القيوم يعنى قوام همه به خداست، هستى همه بستگى به خدا دارد(377) .
هر عاقلى رجوع به هستى خودش كه مىكند، مىفهمد كه هست، هستى خودش را كه نمىتواند منكر شود. اين هستى يك قرن قبل كه نبود چطور شد كه پيدا شد؟ آيا آنكه به تو هستى داد، مستقلت كرد؟
اگر مستقلى! پس نگذار كه مرگت بيايد، معلوم مىشود از خودت نيست. لقمه نانى كه در دهنت گذاشتى پائين رفت، آيا خودت اين كارخانههاى عظيم را به كار مىاندازى، از قبيل معده، روده، كبد، قلب. خودت اين خون را در 360 رگ به حركت مىآورى، و به هر عضوى مىرسد؟ يا ديگرى اين كارها را مىكند؟ ديگرى روح و بدنت را پرورش مىدهد خلاصه هر عاقلى مىفهمد مه هستيش مال خودش نيست.