درباره چند نفر نوشتهاند كه سير نمىشدند يكى از آنها معاويه است بدبخت معاويه در اثر نفرينى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به او كرد براى نوشتن نامه دنبالش فرستاد گفت: خوراك مىخورم، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: خدا شكمش را سير نكند(367) . به اين كلمه پيغمبر، تا آخر عمر معاويه در سفرهاش فراوان خوراك مىگذاشتند، خود مردك آن قدر مىخورد كه آه مىكشيد و مىگفت: خسته شدم و سير نشدم، هيچ وقت سير نمىشد هميشه گرسنه بود، عرض مىكنم اگر خداى نخواهد خوراك مؤثر نيست.بدتر از او سليمان بن عبدالملك است مىگويند كه به مكه آمده بود براى نهار خاص خليفه چندين مرغ بريان مىكردند، زهر مار مىكرد آخرش هم مىگفت آه سير نشدم، روزى هنگام صبح از حمام آمده بود ناشتا كرده بود، گرسنگى به او فشار مىآورد به آشپز گفت خوراكى چه داريد؟ گفت براى ظهرتان سه گوسفند آماده است! گفت: تا ظهر اگر نخورم مىميرم، فكرى براى حالا بكن، آشپز رفت و دل و قلوه و روده گوسفندها را به سيخ كشيد، روى آتش گذاشت، خودش بلند شد و داد كشيد بياوريد كه مردم، نپخته و داغ، نوشتهاند كه اين بدبخت يكجا فشار گرسنگى و يك جا هم داغ بودن خوراك تا دست مىگذاشت دستش مىسوخت آستين جبه سلطنتى را پائين مىكشيد با آستين گوشت را مىكند كه دستش نسوزد، مىگويند بعد از آنكه بنى اميه نابود شدند در زمان هارون روزى براى تماشا به خزينه اموى آمد جبهاى ديد كه آستين چرب است به اين نشانه فهميد كه جبه سلطنتى سليمان بن عبدالملك مروان است، نظائر اينها در تاريخ بى شمار است.بايد يقين كنى سيرى و سيرآبى هم از خداست، يعنى تشنهاى آب كه مىخورى يقين بدان اگر خدا خواست آب رفع عطش مىكند اگر خدا نخواست نه يك ليوان، صدها ليوان هم بخورى رفع عطش نمىشود، همچنين گرسنگى، خيال نكن خوراك سير كننده است اگر خدا بخواهد از گلو پائين برود، در شكم هضم بشود بدل ما يتحلل بشود، رفع گرسنگى خواهد شد والا اگر خدا نخواهد نمىشود چنانكه مثالهائى زده شد(368) .تا مىتوانيد با دقت قرآن بخوانيد كه در آن تمام توحيد است شناساندن خدا به خلق ست، تا بشر خداشناس گردد، مشرك نشود كه اگر مشرك شد نكبت دنيا و آخرت براى او است هر كس مشرك شد بداند هم در دنيا و هم در آخرت محروم است، مشرك ابواب رحمت به روى او باز نمىگردد(369) همين كه مشرك نباشد چيزهاى ديگر قابل مغفرت است(370) خداوند غافر الذنب است، شرك اگر در كار آمد بطور كلى اصل كار خراب مىشود ان الشرك لظلم عظيم.
توحيد توبه از شرك است
هيچ چيز شرك را پاك نمىكند مگر توحيد، يعنى هر گناهى آدمى مىكند اگر استغفار كند آمرزيده مىشود ولى شرك گناهى است كه هيچ چيز پاكش نمىكند مگر توحيد، ظلماتى است كه نور توحيد آن را پاك مىنمايد، تا كارش برسد به جائى كه فهميده همه شؤونش از خدا است آنگاه خوف و رجائش هم يكى مىشود اميد در خوف و رجاء لازمه توحيد افعالى خدا است وقتى كه اهل توحيد يقين كرد تمام كارها به دست خدا است، ديگر اميد به غير خدا پيدا نخواهد كرد، هر كس به غير خدا اميد دارد براى اين است كه كار را از خدا نمىبيند. در مورد خوف هم اگر كسى يقين كرد هر چيزى به اذن خدا است مىترسد نكند خدا به خودم من را واگذار كند. نكند خدا جلوى فلان بلا را نگيرد. تمام از خدا مىترسد، از غير خدا از هيچچيز نمىترسد.
تنها اميد به رحمت خدا و ترس از گناه
على (عليه السلام) مىفرمايد: شش كلمه است كه اگر شما سفرها برويد كه مركب زير پايتان از بين برود، براى دانستن اين حكمتها سزاوار است: تنها اول و دومش را بگويم لا يرجون احد منكم الا ربه و لا يخافن الا ذنبه(371) موحد، اهل توحيد، كسى است كه غير از خدا از كسى نترسد(372) نه از فقر و نه از بلا، نه از صاحب قدرت نه از صاحب مقامى ... خوفى نداشته باشند كارش برسد به جائى كه عوض شود، اميدش ز غير خدا بريده شود كسى كه مدح ظالم كند مشرك است، اهل توحيد نيست، كسى كه طمع به مخلوق دارد از خدا بريده براى اينكه ظالم پولش بدهد، مدحش كند، مشرك شده است. بايد طمع و تملق فقط از خدا باشد كه نشانه توحيد است اگر كسى اهل توحيد شد، خوف و ترسش فقط مختص به خدا مىگردد، نمىترسد و باك ندارد مگر از گناه، لرزان نمىشود مگر از گناهش اميد و طمعى ندارد مگر به پروردگارش، به غير خدا به احدى اميد ندارد و از غير خدا هم هيچ توقعى ندارد. اين نشانه توحيد است.