دو مرتبه آفتاب براى على (عليه السلام) برگشت يكى همينجا كه گفته شد در مسجد فضيخ، يكى هم در راه صفين كه آنجا هم هنوز آثارش گفته شد در مسجد فضيخ، يكى هم در راه صفين كه آنجا هم هنوز آثارش هست و اما آنچه بعضى دشمنان على خواستند منكر بشوند كه چطور مىشود آفتاب برگردد و اگر برگردد بايد تمام جهان بفهمند جواب اينها در باب شق القمر گفته شده جواب همان است(96) در آسمان صدها اتفاق مىافتد اهل زمين هيچ نمىفهمند خصوصاً چيزهائى كه در زمين اثرى پيدا نمىشود و دو تكه شدن ماه و به هم چسبيدن كه اثرى نمايان نمىشود، بر فرض چه كسى سر بالا مىكند ببيند چه خبر مىشود.محل شاهد روايت اينجاست، على (عليه السلام) نمازش را خواند و آفتاب هم برگشت به جاى خودش. على (عليه السلام) آمد پيش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پيغمبر فرمود: يا على بگويم آنچه را كه آفتاب به تو گفت، يا خودت مىگوئى، عرض كرد اگر شما بگوئيد شيرينتر است فرمود: به تو گفت، يا اول يا آخر يا ظاهر يا باطن آيا مىدانى يعنى چه؟ يعنى يا اول من آمن بالله و رسوله اى كسى كه تو اول مؤمن به خدا و رسولش هستى اين اوليت اضافى است خبرت بدهم على جان انت الاخر آخرين كسى كه با من عهد مىبندد و من از دنيا مىروم تو هستى در نفس آخر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) سرش در دامن على (عليه السلام) بود و از دار دنيا رفت.آيا مىشود ساعت مرگ ما جمال على را ببينيم اما، ما كه خود را قابل نمىدانيم مىتوان گفت: سليمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش .انت الظاهر على جان تو كسى هستى كه آيات خداى را تو ظاهر كننده هستى هر كه على را شناخت خداى را شناخته است مردم خدا را به تو مىشناسند انت الباطن توئى آن پنهانى كه كسى حقيقت تو را نفهميد(97) اگر ترس اين نبود كه اين خلق با تو مثل نصارا يا مسيح بشوند فضيلت و كمال تو را مىگفتم به طورى كه خاك زير پايت را بردارند در چشم كنند يا على نشناخت تو را غير از من و حق چنانكه نشناخت كسى حق را غير از من و تو(98) .باطن است، پنهان است حقيقتش مقام نورانيتش و هو بكل شىء عليم فرمود، يا على آنچه كه خدا به من ياد داد ياد تو هم داده شد.
پس چرا منكر خدا مىشوند
مطلب دوم: كه باز ناچارم اينجا بگويم اشكال دوم در الظاهر است، بلاشك خدا ظاهر است، آياتش آشكار است، اگر تمام درختهاى روى كره خاك قلم شوند و تمام درياها مركب شوند آن وقت جن و انس نويسنده گردند به غير حساب بنويسند دليل قدرت خدا و شواهد حكمت خداى را، درياها خشك مىشود قلمها شكسته و تمام مىشود اما دليلهاى خداى تمام نمىشود(99) والله چنين است تو خودت را سر تا پايت چند تا دليل خدا دارد دويست و چهل و هشت استخوان در بدنت است اينها همه استخوانهاى اساسى، مفصلها هر كدام آيهاى است سيصد و شصت رگ جهنده و سيصد و شصت رگ ساكن، هر كدام آيهاى است.خلاصه، اشكال اينجا است با اين همه آيات چرا بيشتر مردم منكر خدا هستند؟ چرا بيشتر بشر بعضى عملاً به زبان منكر مىشوند و مىگويند خدا يعنى چه؟ اين عالم خودش پيدا شده است. چطور جور در مىآيد و بعضى هم هستند منكر و معاند نيستند لكن ايمان هم ندارند با اين همه آيات باز هم شك دارند معاند نيستند مثل آن فرقه كه واقعاً در شك0 هستند يعنى باورشان نمىشود كه خدائى دارند و اين دستگاه همه از اوست همه جا محيط است جوابها دارد مختصرش را حالا مىگويم تتمهاش اگر خدا يارى كرد فردا يا وقت ديگر اگر پيش بيايد.يكى از علت هائى كه آدمى خداى به اين آشكارى را باور نمىدارد آخرت به اين حقى را باور نمىدارد گناه است. من نمىدانم گناه چه بر سر آدمى مىآورد ايمان جايش در دل است، دل اگر خراب شد، چطور مىشود در آن نقشى پيدا شود، اگر دل خراب شد چطور مىشود ايمان در آن بيايد. امام جعفر صادق (عليه السلام) و حضرت باقر (عليه السلام) مىفرمايند هيچ چيزى براى آدمى ضرر دارتر از گناه نيست(100) .