احتضار مأمون و رژه لشكر
وقتى كه مأمون از خراسان تجديد جايش كرد لشكر كشيد به سمت يرموك، به حدود طراسوس رسيد هوا گرم بود. به او خبر مىدهند چشمه آبى هست مأمون آمد ديد عجب جائى است دستور داد روى همان چشمه خيمه بزنند بالاخره بعد موقع طعام خوردن شد مأمون نگاهى به آب كرد ديد آب در نهايت صفاست و يك ماهى در نهايت جلا و دلربائى در اين چشمه است گفت: كسى هست كه اين ماهى را بگيرد و آب هم خيلى سرد بود، يك نفر داوطلب پيدا شد و جايزه هم معين كرد كه اگر اين ماهى را بگيرى چنين جايزهاى به تو خواهم داد، بالاخره برهنه شد و غوص كرد و ماهى را گرفت و آورد جلوى مأمون يك دفعه ماهى از دستش پريد و رفت در آب تا افتاد آب جنبيد و لباسهاى مأمون را خيس كرد فى المجلس تب كرد ندانم همان روز يا فردايش طبيب مخصوص همراهش بود و گفت علاج ندارد نزديك است قلب از كار بيفتد تا فهميد مىخواهد برود گفت: آرزو دارم قشونم را ببينم، پنج هزار لشكر داشت، بالاخره گويند امر به لشكر كرد كه همه مسلح سوار شدند و رژه بروند همانطور كه رژه مىرفتند اين بدبخت آه مىكشيد.
چشم باز و گوش باز و اين عمى
حيرتم از چشم بندى خدا
حيرتم از چشم بندى خدا
حيرتم از چشم بندى خدا