ديوارى از نور براى مؤمنين و آتش براى كفار
فضرب بينهم بسورله باب بين مؤمنين و آنان ديوارى كشيده مىشود و اين ديوار هم شنيدنى است باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب خداوند اينطور وصفش كرده ديوارى كه بين مؤمنين و منافقين زده مىگردد باطنش كه مؤمنين هستند روح و ريحان و نسيم خوش، اين طرف ديوار كه منافقين هستند، آتش، عذاب، حرارت و سختى، يك ديوار و دو وضع مختلف ينادونهم الم نكن معكم منافقين از پشت ديوار صدا مىزند الم نكن معكم مگر ما با شما نبوديم؟در دنيا همه با هم بوديم4 چطور شد اين قسم شد قالوا بلى و لكنكم فتنتم انفسكم بله همه مان در يك جا بوديم، با هم نشست و برخاست مىكرديم اما فرقى داشت و آن:
آرزوهاى واهى شما را فريفت
شما در دنيا تا اسم آخرت مىآمد منكر مىشديد و مسخره مىكرديد. شما در شك بوديد اما ما وعده خدا را راست مىدانستيم و غرتكم الامانى شما رفتيد عقب هوسرانى، ما هم رفتيم عقب خداشناسى، شما رفتيد دنبال رقص و خوشگذرانى، ما هم رفتيم عقب گريه و استغفار. بله فرق دارد، شما خوشيها را اختيار كرديد ما هم اين طرف را اختيار كرديم آيا مثل هم هستند(225) آيا كسى كه همهاش دنبال شهوات است با كسى كه تمامش عقب رضاى خدا است(226) با كسى كه تمامش ذكر خدا، ياد خدا با آن بدبختى كه تمامش ذكر دنيا و شهوات باشد مثل هم هستند(227) غرور شما را فريفت هر كس به سببى، عدهاى دنبال شهوات، عدهاى هم در مسجد آيا هر دو مثل هم هستند؟ كجا به كجا.اوقات فراغت در مسجد به ياد خدا
اميرالمؤمنين (عليه السلام) شايد ديروز يا پريروز بوده در بازار ابن ملجم مرادى را ديد حضرت به او فرمود كجا مىروى؟با اينكه مىدانست اين بدبخت تمام همتش در رضايت آن زن ملعونه بوده، اميرالمؤمنين فرمود: در بيكارى در مسجد برو، اى مسلمانها ساعتهاى بىكاريتان را در مساجد به سر ببريد نه در بازار خصوصاً بازارهاى اين روزها، برويد در مساجد به ياد آخرت باشيد هميشه بگو خدايا خانه آخرتم چه مىشود، خدايا آنجا بى سرو سامان نباشم. ديشب چقدر مناجات كرديد ديگران هم براى چيز ديگر گريه مىكنند ما هم براى چيزى بالاخره اينجا مىگذرد شب سمور گذشت و لب تنور گذشت با آن احسانهاى على (عليه السلام) مع الوصف چقدر او نمك به حرامى كرد، اميرالمؤمنين خيلى به او لطف كرد... تا آخر الامر عاشق زن زانيهاى شد و زن هم خواست سوارش بشود گفت مهر من سنگين است اول سه هزار درهم نقد، يك غلام و يك كنيز و مهر ديگر من خون على است اجمالاً حاضر شد، احسانهاى على (عليه السلام) را فراموش نمود، تو هم هرگاه گناه مىكنى، در همين موقع احسانهاى خدا را فراموش كردهاى.مأموريت عقرب در گزيدن مار
ذوالنون مصرى اين مرد شريف روزى كنار رود نيل مىرفت ديد عقربى به سرعت به طرف رود نيل مىرود گفت: معلوم مىشود اين عقرب مأموريت فوق العادهاى دارد. عقب سر عقرب آمد تا اول رود رسيد ديد قورباغهاى از آب بالا آمد خودش را به ديوار ساحل چسبانيد و عقرب سوار بر قورباغه شد و عرض رود نيل را طى كرد. ذوالنون هم فوراً قايقى گرفت سوار شد به عرض رود رفت آن طرف وقتى او رسيد، قورباغه هم رسيد آن طرف رود خودش را چسباند به ديوار. جناب عقرب مأمور الهى پياده شد آمد بالا آن طرف رود نيل به راه افتاد ذوالنون هم عقب سرش آمد تا رسيد به زير درختى.جوانى مست كرده افتاده و مار عظيمى نزديك او شده سرش را نزديك سينه جوان آورده و اين بدبخت دهانش باز بود آن لحظهاى كه نزديك بود افعى سرش را در دهان جوان كند، اين عقرب مأمور، از پشت مار آمد بالا روى سر مار نيشى به او زد و مار را از كار انداخت و برگشت. ذوالنون از لطف خدا در حفظ جوان مست حيران شد لگدى به او زد و رهايش نكرد تا كمى به هوش آمد گفت بلند شو ببين چه خبر است آيا چطور تو با چنين خدائى طرف مىشوى؟نوشتهاند كه اين جوان گريان شد و ذوالنون را رها نكرد گفت تو را به خدا سوگند مرا با خدايم آشتى بده، كارى بكن كه خدا من را بيامرزد او را همراه خود به شهر مصر آورد، بالاخره مدتها ماند و سرگرم توبه و انابه و تدارك گذشتهها شد تا از صلحاء و اخيار گرديد(228) .