حتى نوشتهاند شبى كه فردايش بنا بود سحره فرعون با موسى مبارزه كنند بزرگترشان گفت ما مىخواهيم ببينيم آيا اين موسى از خودمان است يعنى ساحر است يا نه، بلكه قدرت خدا است گفت: من يك نشانهاى برايتان مىگويم همين امشب دو نفر بروند آهسته بدون اينكه موسى خبر شود وقتى كه خواب است عصايش را بردارند و بياورند اگر توانستند عصا را بياورند يقين كنيد كه موسى مثل خودمان است و اگرنه پيغمبر است.بالاخره دو سه نفر از ساحرها آنجائى كه موسى خوابيده بود و عصايش هم بالاى سرش بود آمدند كه عصا را بدزدند تا نزديك شدند ديدند اژدهاى عظيمى شد كه اينها همه ترسيدند فرار كردند رفتند به رئيسشان گفتند اگر موسى خواب است خداى موسى بيدار است معلوم مىشود كه اين عصا نقل موسى نيست نقل خداست - آنكه صاحب است بيدار است و آن خداوندگار است، اوست كه قدرت خود را آشكار مىفرمايد. غرضم معنى معجزه است كه رشتهاى از قدرت حق را آشكار فرمايد تا اينكه حجت آشكار شود فرق بين معجزه و سحر هم زياد است يكى همين تميزى بود كه خود ساحرها دادند.ديگر از تفاوتهاى سحر و معجزه، آن است كه ساحر مادى است نفس كثيفش كافى است بر بطلانش هر طور كار غريب و عجيبى بنمايد در اثر اينكه آدمى مىداند براى پول است ربطى به خدا ندارند، معجزه راه خدا است، سحر، راه شيطان است.ديگر آن است كه سحر، روى زمين بايد واقع شود، ولى در بالاى زمين كار كن نيست بر خلاف معجزه كه مثال شق القمر زده شد.
تقاضا و پيشنهادهاى مشركين به پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم)
مروى است كه وقتى رسول خدا دو سه سال آشكار بتها را سرزنش مىكرد بت پرستها و مشركين و رؤساى قريش شكايت كردند به ابوطالب كه برادرزادهات محمد كارش رسيده است به اينجا كه بتهاى ما را آشكارا سب مىكند، برادرزادهات را نصيحت كن، از او بپرس اگر پول مىخواهى ما تمام مالداران مكه (در آن زمان مكه مركز پولداران عرب در جزيرةالعرب بوده در جزيرةالعرب تنها شهرى كه قدرى متمدن بوده مكه بوده است) آن قدر اموالمان را روى هم مىريزيم و به محمد مىدهيم كه ثروتمندترين اهالى جزيرةالعرب گردد اگر پول مىخواهد.اگر رياست مىخواهد ما حاضريم او را رئيس مكه كنيم، سلطان مكه شود و اگر زن مىخواهد خوشگلترين زنان را برايش مىآوريم و اگر اينها را قبول نكرد معلوم مىشود ديوانه هست پس او را تحويل ما بدهيد تا مداوايش كنيم.ابوطالب رسيد خدمت رسول خدا گفت يا محمد اينها چنين مىگويند (حاصل روايت شريفه) آنگاه فرمود: اگر آفتاب را در دست راستم، مهتاب را در دست چپم قرار دهند و بگويند دست بردار از ذكر لا اله الا الله، محال است، من دست از دعوتم برنخواهم داشت(441). غرض ساحر عقب پول مىگردد پيغمبر عقب بندگى خدا مىگردد.
شياد با معجزه خربزه سه روزه
گويند، در زمان يكى از خلفاى عباسى، ساحرى پيدا شد سحرهائى مىكرد فهميد كه مردم عوامند و مىپذيرند، كم كم دعوى پيغمبرى هم كرد عدهاى از آنهائى كه سحرش را ديده بودند باورشان شده بود اطرافش جمع شدند خبر دادند به خليفه كه شيادى پيدا شده دعوى پيغمبرى مىكند ممكن است فساد شود، خليفه او را طلبيد از او پرسيد شنيدهام تو ادعاى پيغمبرى مىكنى گفت: بله من پيغمبرم. گفت: مگر تو نمىدانى هر كس پيغمبر باشد معجزه دارد؟ (اولاً حرف خليفه غلط بود جوابش كشتن است نه مطالبه سند چون بالضرورة القطعيه نبوت به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) تمام شد پس اگر كسى پيدا شد صدها سحر كرد و گفت من پيغمبرم، اصلاً سؤال دليل، از او غلط است يقيناً دروغ مىگويد چون قرآن فرمود: نبوت ختم شد ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين(442) و همچنين آيات شريفه ديگرى كه مىفرمايد: اليوم اكملت لكم دينكم(443) - ومن يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه(444) ، هر كس غير از اسلام خواست دينى بپذيرد از او پذيرفته نمىشود حكمش كشتن است لكن خليفه شايد مىخواست سر بسرش بگذارد).بدون اينكه حكم قتلش را صادر كند گفت: پيغمبران معجزه داشتند؟ گفت من هم معجزه داردم، گفت هر چيز دلت بخواهد برايت مىآورم. همان موقع هوا بسيار سرد بود خليفه گفت خربزه مىخواهم ساحر گفت: چشم، سه روز به ما مهلت بدهيد، گفت اين معجزه نشد اگر معجزه مىخواهى بكنى همين الان بياور، گفت اين معجزه نشد اگر معجزه مىخواهى بكنى همين الان بياور، گفت جناب خليفه بگو خدايا خربزه به من بده شش ماه ديگر به تو مىدهد، من يك پيغمبر ضعيفى كه بيشتر نيستم سه روز از شما مهلت خواستم زياد است؟ خليفه خندهاش گرفت فهميد از آن حقه بازهاى روزگار است گفت او را ببريد در آشپزخانه سلطنتى از او پذيرائى كنيد. بعد حاضرش كردند و گفتند: چطورى؟ گفت از سايه مبارك بسيار خوش گذشت گفت اين دو سه روز وحى هم بر تو نازل شد گفت: بله جبرئيل مكرر وحى آورد كه از اينجا تكان نخور.غرض ساحرها بود كه بينه ندارند حالشان گواه بر بطلانشان هست.