خداى موسى بيدار است - معارفى از قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارفى از قرآن - نسخه متنی

مولف: سید عبدالحسین دستغیب

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خداى موسى بيدار است

حتى نوشته‏اند شبى كه فردايش بنا بود سحره فرعون با موسى مبارزه كنند بزرگترشان گفت ما مى‏خواهيم ببينيم آيا اين موسى از خودمان است يعنى ساحر است يا نه، بلكه قدرت خدا است گفت: من يك نشانه‏اى برايتان مى‏گويم همين امشب دو نفر بروند آهسته بدون اينكه موسى خبر شود وقتى كه خواب است عصايش را بردارند و بياورند اگر توانستند عصا را بياورند يقين كنيد كه موسى مثل خودمان است و اگرنه پيغمبر است.

بالاخره دو سه نفر از ساحرها آنجائى كه موسى خوابيده بود و عصايش هم بالاى سرش بود آمدند كه عصا را بدزدند تا نزديك شدند ديدند اژدهاى عظيمى شد كه اينها همه ترسيدند فرار كردند رفتند به رئيسشان گفتند اگر موسى خواب است خداى موسى بيدار است معلوم مى‏شود كه اين عصا نقل موسى نيست نقل خداست - آنكه صاحب است بيدار است و آن خداوندگار است، اوست كه قدرت خود را آشكار مى‏فرمايد.
غرضم معنى معجزه است كه رشته‏اى از قدرت حق را آشكار فرمايد تا اينكه حجت آشكار شود فرق بين معجزه و سحر هم زياد است يكى همين تميزى بود كه خود ساحرها دادند.

ديگر از تفاوتهاى سحر و معجزه، آن است كه ساحر مادى است نفس كثيفش كافى است بر بطلانش هر طور كار غريب و عجيبى بنمايد در اثر اينكه آدمى مى‏داند براى پول است ربطى به خدا ندارند، معجزه راه خدا است، سحر، راه شيطان است.

ديگر آن است كه سحر، روى زمين بايد واقع شود، ولى در بالاى زمين كار كن نيست بر خلاف معجزه كه مثال شق القمر زده شد.

تقاضا و پيشنهادهاى مشركين به پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم)

مروى است كه وقتى رسول خدا دو سه سال آشكار بتها را سرزنش مى‏كرد بت پرستها و مشركين و رؤساى قريش شكايت كردند به ابوطالب كه برادرزاده‏ات محمد كارش رسيده است به اينجا كه بتهاى ما را آشكارا سب مى‏كند، برادرزاده‏ات را نصيحت كن، از او بپرس اگر پول مى‏خواهى ما تمام مالداران مكه (در آن زمان مكه مركز پولداران عرب در جزيرةالعرب بوده در جزيرةالعرب تنها شهرى كه قدرى متمدن بوده مكه بوده است) آن قدر اموالمان را روى هم مى‏ريزيم و به محمد مى‏دهيم كه ثروتمندترين اهالى جزيرةالعرب گردد اگر پول مى‏خواهد.

اگر رياست مى‏خواهد ما حاضريم او را رئيس مكه كنيم، سلطان مكه شود و اگر زن مى‏خواهد خوشگل‏ترين زنان را برايش مى‏آوريم و اگر اينها را قبول نكرد معلوم مى‏شود ديوانه هست پس او را تحويل ما بدهيد تا مداوايش كنيم.

ابوطالب رسيد خدمت رسول خدا گفت يا محمد اينها چنين مى‏گويند (حاصل روايت شريفه) آنگاه فرمود: اگر آفتاب را در دست راستم، مهتاب را در دست چپم قرار دهند و بگويند دست بردار از ذكر لا اله الا الله، محال است، من دست از دعوتم برنخواهم داشت‏(441). غرض ساحر عقب پول مى‏گردد پيغمبر عقب بندگى خدا مى‏گردد.

شياد با معجزه خربزه سه روزه

گويند، در زمان يكى از خلفاى عباسى، ساحرى پيدا شد سحرهائى مى‏كرد فهميد كه مردم عوامند و مى‏پذيرند، كم كم دعوى پيغمبرى هم كرد عده‏اى از آنهائى كه سحرش را ديده بودند باورشان شده بود اطرافش جمع شدند خبر دادند به خليفه كه شيادى پيدا شده دعوى پيغمبرى مى‏كند ممكن است فساد شود، خليفه او را طلبيد از او پرسيد شنيده‏ام تو ادعاى پيغمبرى مى‏كنى گفت: بله من پيغمبرم. گفت: مگر تو نمى‏دانى هر كس پيغمبر باشد معجزه دارد؟ (اولاً حرف خليفه غلط بود جوابش كشتن است نه مطالبه سند چون بالضرورة القطعيه نبوت به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) تمام شد پس اگر كسى پيدا شد صدها سحر كرد و گفت من پيغمبرم، اصلاً سؤال دليل، از او غلط است يقيناً دروغ مى‏گويد چون قرآن فرمود: نبوت ختم شد ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين‏(442) و همچنين آيات شريفه ديگرى كه مى‏فرمايد: اليوم اكملت لكم دينكم‏(443) - ومن يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه‏(444) ، هر كس غير از اسلام خواست دينى بپذيرد از او پذيرفته نمى‏شود حكمش كشتن است لكن خليفه شايد مى‏خواست سر بسرش بگذارد).

بدون اينكه حكم قتلش را صادر كند گفت: پيغمبران معجزه داشتند؟ گفت من هم معجزه داردم، گفت هر چيز دلت بخواهد برايت مى‏آورم. همان موقع هوا بسيار سرد بود خليفه گفت خربزه مى‏خواهم ساحر گفت: چشم، سه روز به ما مهلت بدهيد، گفت اين معجزه نشد اگر معجزه مى‏خواهى بكنى همين الان بياور، گفت اين معجزه نشد اگر معجزه مى‏خواهى بكنى همين الان بياور، گفت جناب خليفه بگو خدايا خربزه به من بده شش ماه ديگر به تو مى‏دهد، من يك پيغمبر ضعيفى كه بيشتر نيستم سه روز از شما مهلت خواستم زياد است؟ خليفه خنده‏اش گرفت فهميد از آن حقه بازهاى روزگار است گفت او را ببريد در آشپزخانه سلطنتى از او پذيرائى كنيد. بعد حاضرش كردند و گفتند: چطورى؟ گفت از سايه مبارك بسيار خوش گذشت گفت اين دو سه روز وحى هم بر تو نازل شد گفت: بله جبرئيل مكرر وحى آورد كه از اينجا تكان نخور.

غرض ساحرها بود كه بينه ندارند حالشان گواه بر بطلانشان هست.

/ 173