مهر پرنده و جوجههايش
در روايت دارد عربى مىخواست به مدينه خدمت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بيايد در اثناى راه كه مىآمد زير درختى دو سه جوجه پرنده بود آنها را برداشت كه بياورد هديه براى پيغمبر و متوجه نبود كه مادر جوجهها بالاى سرش همراهش مىآيد. همين طور آمد تا رسيد به مسجد، جوجهها را گذاشت جلوى روى پيغمبر. در اين اثناء مادر بچهها از چند فرسخ خدا مىداند دانهاى در دهان داشت آب يا گندم آورده بود تا در مسجد آمد پائين، منقارش را به دهان جوجهها زد و فرار كرد تا او را نگيرند باز رفت به دنبال خوراكى. مرتبه دوم باز خودش را انداخت نزد بچهها در صورتى كه پرنده از آدمى وحشت دارد باز خودش را در خطر انداخت براى خاطر اولادش بالاخره منقارش را نزديك دهان بچهها آورد. اينجا در روايت چنين دارد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رو كرد به اصحاب فرمود: چگونه ديديد مهر اين مادر را به اين بچهها گفتند: راينا عجيباً خيلى شگفت ديديم. فرمود: قسم به خدائى كه مرا به پيغمبرى مبعوث كرد خداى عالم مهرش به بندگانش هزار درجه بالاتر است. اصحاب همه شاد شدند(83) واقعاً همين3 طور است رسول الله از معدن علم خبر مىدهد علاقه پدر و مادر به بچه كجا علاقه خالق كجا؟كار خدا تشويق و ترساندن است
از دوستى خدا به بندگانش است كه اين همه پيغمبران را فرستاد كه بندگانش را هدايت كنند تا از سعادت دور نشوند دوست دارد كه بشر به پاى خودش به آتش جهنم نرود. اين همه وعيدها تشويق به توبه اينها همه از محبت است از بس مخلوقش را دوست مىدارد راضى نيست بشر به آتش برود ممكن است به خيالتان برسد اگر خدا به مخلوقش محبت دارد جلويش را بگيرد تا اصلاً به گناه نزديك نشود جوابش اين است كه اگر جلويش را بگيرد سلب اختيار مىشود خلاف حكمت است يك جا مقتضى است كه بشر مختار باشد هم بتواند گناه بكند هم بتواند ثواب بكند تا استحقاق ثواب و عقاب در او پيدا گردد لذا او را به كار نيك تشويق و از گناه مىترساند به مقتضاى مهرش، اما نمىشود به زور او را به خير بياورد يا از شر دور گرداند كه برخلاف حكمت است كار خدا دعوت به بهشت است مهمانخانهاى به نام بهشت برايتان درست كردهايم(84) بيا و از مهمانخانه ما رو برنگردان مهمانخانهاى كه همه اسباب خوشى در آن جمع است البته بهرهبردارى در آن هم تقوى مىخواهد با آلودگى جور در نمىآيد.اول و علة العلل خداست
آيه سوم: هو الاول والاخر و الظاهر والباطن چهار اسم، چهار وصف از براى پروردگار جل جلاله در اين آيه سوم از سوره مباركه الحديد بيان مىفرمايد: معنى آيه:خداست كه اول است، خداست كه آخر است، خداست كه ظاهر است، خداست كه باطن است.اما شرح آن: اول يعنى چه؟ اول است خدا يعنى هر موجودى كه شما تصور كنيد در رتبه متاخره از علتش هست كسى كه آن را آفريده آن اول است وجود مخلوق حاصل و متفرع از اوست، پس اول خداست هوالاول تا مخلوق حاصل گردد عكسش كه بلاشك خلاف عقل است كه بگوئى اول مخلوق آخر خالق و تساويش هم محال است در عرض هم باشند اين هم غلط است. اول واجب الوجود بعد سلسله ممكنات اول آفريدگار، بعد آفريده شدگان مبدأ هستى خداست و به تعبير ديگر خدا ازلى است يعنى هميشه خدا بوده و هميشه خواهد بود مخلوق آن است كه وقتى نبوده بعد هست شده، اما خدا لا اول لاوليته اوليتش اول ندارد يعنى پيش از خدا موجودى نيست، هستى عين ذات اوست، آنچه به نظر مىخورد و آنچه به نظر نمىخورد همه از اوست جل جلاله:
اى همه هستى ز تو پيدا شده
خاك ضعيف از تو توانا شده
ما بتو قائم چو تو قائم بذات
زير نشين علمت كائنات
ما بتو قائم چو تو قائم بذات
ما بتو قائم چو تو قائم بذات