راه و چاه معلوم، و جبر هم نيست
عرض ما در معرفة النفس بود يك رشته از معرفت اينكه نفس آدمى هميشه بين دو اقتضاء ضد است كه اختيار يكى از آن دو به دست خودت است و جبر هم غلط است. كسى را به زور به بهشت نمىبرند. هر كس مايل باشد به پاى خودش مىرود، هر كه جهنمى مىشود با پاى خودش جهنم مىرود. بدانيد هر كس اول وقت رو به خانه خدا مىآيد به پاى خودش رو به بهشت مىرود هر كس هم رو به سينما رفت، به پاى خودش رو به جهنم مىرود. شاعر چقدر خوب گفته:
اينكه گوئى اين كنم يا آن كنم
خود دليل اختيار است اى صنم
خود دليل اختيار است اى صنم
خود دليل اختيار است اى صنم
هر كه بامش بيش، برفش بيشتر
آخرش را بپائيد نتيجه را ببينيد. استفادهاى كه مىخواهى دنبالش بروى اگر پولت بيشتر مىشود حماليت بيشتر مىشود، دردسرت بيشتر مىشود لذا مىفرمايد كه عقل مؤمن هميشه جلوى كارش است. اول رجوع به قلبش مىكند ببيند آيا غذاى روح است يا عذاب روح است آيا تقويت روح است يا تقويت نفس و هوا است، آيا نتيجه باقيه است يا نتيجه فانيه است.شريح قاضى اسير بدره زر
حكايت شريح قاضى است كه ابن زياد به او گفت نظرت در كشتن حسين (عليه السلام) چيست؟ دفعه اول قلمدانش را بسرش زد كه سرش شكست آيا من فتوى بدهم به قتل حسين (عليه السلام)؟! حسين (عليه السلام) بىگناه است. ابن زياد شب كه شد دو يا سه بدره زر كه يك بدره به قدر صد اشرفى ارزش داشته براى شريح فرستاد. واى از اين مال. شريحى كه روز قبلش چنان عزتى داشت مىگفت: آيا من فتوى به قتل حسين (عليه السلام) بدهم؟!سه بدره زر چنان ذليلش كرد كه فردا در مجلس كه حاضر شد ابن زياد گفت درباره حسين (عليه السلام) چه فكرى كردى، اين خبيث با كمال جرأت گفت: هر چه فكرش كردم، مىبينم كشتن حسين (عليه السلام) لازم است چرا؟ زيرا مىخواهد فساد بكند. كشتن حسين (عليه السلام) آسان نبود. ابن زياد ولدالزنا مىدانست چطور مردم را تهييج كند كه شمشير روى حسين (عليه السلام) بكشند. تا اين فتوى را داد ابن زياد حرامزاده گفت بگوئيد فتوى را در مسجد روى منبر براى همه بخوانند مسلمانها كه آمدند گوش كردند همه گفتند سمعنا واطعنا بعد گفت هر كس مىخواهد براى راى خدا كار كند، آماده شود براى جنگ با حسين (عليه السلام). از آن طرف در بيت المال را هم باز كرد.آيا كسى هم به يارى حسين آمد؟ بلى دو پيرمرد سراغ دارم هر كدامشان مرد هزار مرد بودند يكى حبيب بن مظاهر و ديگر مسلم بن عوسجه. اين دو بزرگوار شبها حركت مىكردند روزها پنهان مىشدند كه مبادا آنها را بگيرند. چه مردانى هر چند عددشان كم بود ولكن به حسب ايمان و حقيقت مردان بزرگى بودند.