در آيه قبل بيان فرمود لقد ارسلنا رسلنا بالبينات هر آينه فرستاديم پيغمبرانمان را با بينات و نشانهها.به طور آشكار و براى جلوگيرى از ضد دين: آهن را آفريديم كه از برش آهن استفاده شود و دشمنان دين و اسلام و پيغمبران به آهن جواب داده شوند و به وسيله اسلحه آنها را برطرف كنند تا بسط عدل شود، تا دين خدا روى زمين برافراشته گردد يكون الدين كله لله و در اين آيه نام بعضى از پيغمبران را مىبرد سه نفر از پيغمبران اولوالعزم كه سرچشمه نبوتند، اول نوح كه در بين پيغمبران امتيازاتى دارد، يكى آنكه نبوتش بيش از پيغمبران ديگر بوده است، نبوتش عموميت داشته است و سن شريفش در رسالت قبل از طوفان 950 سال بوده است(452) و اما مدت عمرش كه چقدر در بين امتش باقى ماند اختلاف است از هزار سال دارد تا 1300، 3000 تا 3500 سال عمر شريفش ذكر گرديده است.ديگر آنكه نوح پس از آنكه مأيوس شد كه قوم دعوت او را بپذيرد و همان بت پرستيشان را ترك نكردند نفرينشان كرد.
چرا بت پرستى دوام يافته
البته مسأله بت پرستى كه در بشر خيلى شيوع داشته است، سرى دارد، چوبى كه به دست تراشيده مىشود هر عاقلى مىفهمد كه كارى از آن بر نمىآيد ولى مع الوصف با اينكه تراشيده دست خودش است(453) از همان اول تا الان بشر بت پرستى را از دست نداده است، پيش از نوح جمعيت بت پرستها عددشان از مسلمانان بيشتر است بلكه از نصارا هم بيشتر است عددشان خيلى زياد است و بتهايشان هم زياد است براى خودشان بتكده هائى دارند.يكى از رفقا كه خودش رفته بود در بتخانهاى در هند مىگفت وقتى رفتم موقع دعاشان بود، بت درست كرده بودند به شكل دختر خوشگلى و تمام آنهائى كه مىآمدند هفت ساعت دستشان را به سوى بت دراز مىكردند مىگفت من حيران شدم (ولى من و تو اگر پنج دقيقه قنوت را طول دهيم حوصله مان سر مىرود).خلاصه بت پرستى بوده و هست و خواهد بود چرا تعدادشان زياد است؟ و دوام آوردهاند.سرى دارد، ظاهرى و باطنى دارد. سر ظاهريش آن است كه آدمى تا به رشد عقلى برسد معطلى دارد بيشتر مردم عقلشان در چشمشان است، ادراك ماوراء طبيعت، عقلى لازم دارد كه آدمى رشد پيدا كند و سير وجودى پيدا كند بگويد كه بتها مقهور است، خود بشر كه سازندهاش مخلوق است، كسى كه كره زمين را آفريده نمىشود از جنس خودتان باشد، آفريدگار ديدنى نيست، اگر با چشم حيوانى ديده شود آفريدگار نيست، ظاهر نمىتواند بشود، بايد محيط بر ماده باشد، بشر كه به رشد عقلى برسد بفهمد جسمى كه مىبينى همه مقهور و مخلوق غيند، يعنى قوه ماوراء طبيعت كه خداى عالم باشد، طبيعت آفريده شده اوست، مسخر اوست، محيط بر طبيعت است و خود او منزه است كه جسم باشد اگر خدا جسم باشد (استغفرالله) اولاً هر جسمى بايد جسم ساز داشته باشد. بايد خداى ديگرى بيايد و اين را درستش كند ديگر اينكه محتاج به اجزاء تركيبى است، خدا جسم خلق كن است، هر چه هست قدرت قدرت ملكوت خدا است(454) خودش را بشناسد بفهمد كه خودم هم جسم نيستم روح من كه محيط بر جسم است مجرد است، خداى من روح آفرين است، اينها رشد عقلى است كه آدمى بفهمد ماده و ماديات همه مخلوق و تمامش مثل هم است از جهت مخلوقيتش هيچ فرقى نمىكند.