بايد تنها براى خداى خودت خاضع باشى، در دعاى ابو حمزه مىخوانيد: سيدى انا القليل الدى كثرته انا الضعيف الذى قويته خداى من، من همان بچه در قنداقهاى هستم، ضعيفى بودم كه يك پشه را نمىتوانستم از خودم دور كنم. آدمى تا نعمت از او نگيرند قدرش را نمىفهمد، دست و زبان و پا، چه نعمتى است؟ حالا نمىفهمى اگر مىخواهى قدرش را بفهمى به كسى كه كور است بپرس چشم چيز خوبى است يا نه؟ آن وقت قدرش را بفهم، آقايان، خانمها نعمت خدا را منكر نشويد گناه خدا نكنيد به زبانى كه خدا داده گناه خدا نكنيد نعمتهاى خدا را يادآور شويد انا القليل الدى كثرته وقتى من آمدم بچهاى بيش نبودم، حالا چند اولاد پديد آمده خدايا تو زيادم كردى انا العارى الدى كسوته(140) خدايا من برهنه آمدم چطور خدا لباس براى تو تدارك كرد از پشم حيوانات از نباتات و اخيراً از نفت، تمامش از خداست. او به بشر الهام مىكند بشر هم درست مىكند مىگويند نوعاً لباسهاى امروز را از نفت درست مىكنند نفت از كيست؟ از خدا، چه كسى به بشر الهام كرد و يادش داد كه از نفت پارچه يا غيره501< درست بكند؟ من همان برهنه اولى هستم كه تو مرا پوشاندى آنگاه كه آدمى خداى را بشناسد به اينكه جميع ملك از اوست اصولاً و فروعاً خودت و ديگران همه و همه ملك السموات والارض پس براى چنين خدائى چقدر بايد خاضع و خاشع باشى.
بشر كفور و نمك نشناس
بايد ترس و لرز از خلاف بندگى كسى داشته باشى كه جانت هم از اوست.آدمى اگر شعورى داشته باشد بايد پيشانيش از خجلت عرق كند و جان بدهد من آن قدر بى حيا باشم؟ در دعاى ابو حمزه مىخوانيد آه چقدر من بى حيا هستم(141) چقدر من جاهل هستم ملاحظه حضور ربى كه له ملك السموات والارض ربى كه الى الله ترجع الامور ربى كه عليم بذات الصدور ربى كه هو الاول والاخر والظاهر والباطن است نكرده و نمىكنم. اين شش آيه كه همهاش در صفات و علم خدا و احاطه او است چقدر بايد آدمى ايمانش، خضوعش، خشوعش بستگيش به پروردگارش شديد و قوى بشود صدهزار درجه بالاتر از بستگى بچه به مادر، بچه قدر به مادر بستگى دارد چرا اينطور است؟ بچه است به خيالش اگر مادر قهر كرد ديگر همه چيزش رها شده واى از وقتى كه مادر با بچه قهر بكند، تا قهر كرد و از بچه فاصله گرفت چه بر سر اين بچه مىآيد؟ بزرگترين بلا براى بچه است فقط دلش مىخواهد مادر به رويش بخندد بداند مادرش از او راضى است چون همه چيزش را از مادر مىبيند.اى عاقل صدهزار درجه بايد با خداى خودت چنين باشى، چون همه چيزت واقعاً از خداى عالم است، پس سر خجلت به زيرانداز، ملاحظه حضور بنما، لذا پس از اين چند آيه، مىفرمايد: آمنوا بيائيد ايمان به خداى خودتان بياوريد يعنى خاشع بشويد چسبيده به او بشويد، گروش به خداى خود داشته باشيد همهاش از خدا بگو از خدا بخواه، گاه مىشود آدمى نمك به حرام، از صبح تا شب يك لحظه به فكر نمىافتد كه خدا دارد با او چه مىكند كفور است.تازهاى بگويم تا بفهميد مسلمانى يعنى چه؟ در صدر اسلام غزالى مىنويسد عادت داشتند مسلمانان (البته از بركت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم)) به هم كه مىرسيدند احوالپرسى كه مىكردند مىگفتند (كيف حالك) احوال شما چطور است براى چه؟ به قصد اينكه طرف را بيندازند در شكر و بگويد الحمدلله آن وقت پرسش كننده شريك باشد در ثوابش.ولى حالا جرأت دارى با مسلمانهاى امروزه بگو احوالت چطور است مىگويد بابا دست به دلم نزن چه مىگوئى وضعم خراب است اگر جنست به فروش نمىرسد زبانت كه گنگ نيست، اگر گنگ مىشدى چكار مىكردى.