موحد جان را فداى دوست مى‏كند - معارفى از قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارفى از قرآن - نسخه متنی

مولف: سید عبدالحسین دستغیب

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

موحد جان را فداى دوست مى‏كند

ضمناً بدانيد توحيد هم به آسانى نصيب شخص نمى‏گردد مثل دستگاه رنگرزى نيست كه پارچه در خم رنگى بزنند و بيرون بياورند زحمتها و مشقتها دارد با بى بند و بارى به دست نمى‏آيد.

موحد خوف و رجائش به جائى مى‏رسد كه از بذل جان هم براى خدا مضايقه ندارد و از مرگ هم نمى‏ترسد مگر مرگى كه براى خدا نباشد. در رشته رجائش آن قدر طمع به خدا دارد كه مى‏خواهد همه چيزش را با خدا معامله كند حتى جانش را(373) .

مثلى بزنم، اگر كسى گوهرى دارد، مشتريهائى هم دارد، دستگاه سلطنتى هم مشتريش هست. آيا سلطان را رها مى‏كند با فلان تاجر يا كاسب معامله كند. هيهات چون هر كس هر چه بدهد در حد خودش مى‏دهد، سلطانى كه رحيم و كريم است خواستار گوهر رعيتش شده بدبخت باشد كسى كه با غير او معامله كند.

خداى عالم مشترى جان مؤمن است لذا مؤمن هم با اميد به او معامله با او مى‏كند: حاضر نيست با غير خدا معامله كند هر چند به نفس كشيدنى باشد. دريغ ندارد از معامله با خدا حتى به بذل نفس باشد، جانش را مى‏دهد شاد است التماس هم مى‏كند.

كسى كه به صدائى مى‏ترسد، حاضر نيست زخمى به بدنش بخورد در راه خدا، مثل كاه است ارزشى ندارد، خوف و رجائش روى هوا و هوس خودش است، طرف معامله رجاء و اميدش خدا نيست خصوصاً امروزه خيلى اسلام نياز به ياور دارد، حداقل معامله امروز براى مسلمين حضور در جماعت است.

بالاترين برها شهادت است‏(374) هر برى، هر خيرى بالاترى دارد تا كشته شدن در راه دين خدا. مسلمان آرزو دارد تا كشته در راه خدا گردد تا بهشتى گردد.




  • چگونه سر ز خجالت برآوردم بر دوست
    كه خدمتى به سزا برنيامد از دستم



  • كه خدمتى به سزا برنيامد از دستم
    كه خدمتى به سزا برنيامد از دستم



33

بسم الله الرحمن الرحيم

من عمل صالحاً من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حيوه طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعلمون‏(375) .

يقين به تربيت كردن از طرف خداوند

بحث راجع به توحيد است، راجع به شرافت توحيد، روز گذشته بياناتى شد امروز هم در تأييد عرائض گذشته از توحيد بگويم. توحيد در الوهيت و ربوبيت با مراتبش - الله اسم جامع جميع اوصاف كماليه است يعنى وقتى مى‏گوئى الله ربى، خدا پروردگار من است به اين معنى است كه هستى من و پرورش من از اوست به تفصيلى كه ديروز گفتم جان من در قبضه قدرت اوست. حيات من و مرگ من هم از اوست مرض و شفاء من از اوست، سيرى و گرسنگى من از اوست، هر شأنى از وجود من، تمام اجزاء بدنم از اوست، لباس و زن و اولاد(376) ايمان به خدا يعنى خداى منعم، خدائى كه قيوم است الحى القيوم يعنى قوام همه به خداست، هستى همه بستگى به خدا دارد(377) .




  • اى همه هستى ز تو پيدا شده
    خاك ضعيف از تو توانا شده
    ما به تو قائم چو تو قائم به ذات



  • زير نشين علمت كائنات
    ما به تو قائم چو تو قائم به ذات
    ما به تو قائم چو تو قائم به ذات



هر عاقلى رجوع به هستى خودش كه مى‏كند، مى‏فهمد كه هست، هستى خودش را كه نمى‏تواند منكر شود. اين هستى يك قرن قبل كه نبود چطور شد كه پيدا شد؟ آيا آنكه به تو هستى داد، مستقلت كرد؟

اگر مستقلى! پس نگذار كه مرگت بيايد، معلوم مى‏شود از خودت نيست. لقمه نانى كه در دهنت گذاشتى پائين رفت، آيا خودت اين كارخانه‏هاى عظيم را به كار مى‏اندازى، از قبيل معده، روده، كبد، قلب. خودت اين خون را در 360 رگ به حركت مى‏آورى، و به هر عضوى مى‏رسد؟ يا ديگرى اين كارها را مى‏كند؟ ديگرى روح و بدنت را پرورش مى‏دهد خلاصه هر عاقلى مى‏فهمد مه هستيش مال خودش نيست.

/ 173