حكومت اموى و مروان حمار - معارفى از قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارفى از قرآن - نسخه متنی

مولف: سید عبدالحسین دستغیب

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكومت اموى و مروان حمار

داستانى ديگر برايتان بگويم تا خوب مطلب روشن شود: آخرين خليفه اموى از بنى‏اميه لعنت خدا بر اولين و آخرين آنها باد مروان حمار است وقتى كه قشون سفاح از خراسان تا عراق آمدند مروان حمار هم از شام قشون را حركت داد تا وقت تقابل شد كلام راجع به وقتى است كه قشون مروان حمار آخرين خليفه اموى با قشون عباسى روبرو گرديد. هنوز شروع به جنگ و قتال نشده، مردك بولش گرفت ناچار قدرى از لشكريان كناره گرفت گوشه‏اى پياده شد نشست به بول كردن كه در اثناى بول كردن صدائى بلند شد اسب يك دفعه سكندرى خورد، وحشت زده پا به فرار گذاشت رو به لشكر آمد لشكريان خودش تا ديدند اسب بى صاحب مروان مى‏آيد گفتند: مروان كشته شد، تمام لشكرش همه پا به فرار گذاشتند لشكر عباسى هم تا ديدند اينها فرار مى‏كنند دنبالشان كردند - منتهى مروان بدبخت خودش تا فهميد مطلب چيست تنها فرار كرد خودش را به قريه‏اى رساند آخرش هم كشته شد مشهور شد ذهبت الدولة ببوله يك حكومت هزار ماهه‏اى به يك بولى تمام شد.

اينجا جاى سوالى است حالا كه عزت در مال و جاه و خوراك نيست پس عزت در چيست؟

عزت، در ايمان به خداست

عزيز يعنى كامران، عزيز يعنى كسى كه اراده‏اى كرد، محكم روى آن بايستد، هيچ چيز او را بازش ندارد، ذليل هيچ چيز نشود، ذليل هيچ خيالى تحت تأثير هيچ مخلوقى نشود فقط يك جا سر سپرده باشد و بس و آن معدن عزت است الله ربى من تسليم خدايم‏(71) تسليم خدا كه شد از عزت الهيه شعاعى به او مى‏رسد از آثار شعاعش اين است كه هيچكس نمى‏تواند او را ذليل خودش بكند. برخى به قدرى ذليل هستند كه زنى مى‏تواند آنها را اسير خودش بكند چه كسانى كه خود و ديگران را بدبخت مى‏كنند براى مال و شهرت اين ذلت حقيقى است تا كجا ذليل است كه شانزده ساعت نمى‏تواند شكمش را بگيرد جوان، قوى، صحيح و سالم، ولى ذليل شكم است يا كسى كه ذليل وهم و5 خيال و نفس و هوى است، خيالى او را از پا در مى‏آورد.

يك ماه قبل گفتند: در روزنامه نوشته بود، احمق ميليونر زمين دارى تا سرو صدا بلند شد قيمت زمينها كم شده، سم خورده خودش را كشته است. چرا؟ چون ذليل نفس و ذليل پول است.

مقاومت در برابر شهوت، عزت است

در تذكره‏ها نوشته‏اند كه: در بصره يك نفر بوده است الرجل المسكى مشهور بوده مردى كه هميشه بوى عطر از او طالع بود از بدنش نه لباسش دائما بدنش بوى عطر مى‏داد، با اينكه هيچوقت عطر استعمال نمى‏كرده، در كوچه كه رد مى‏شده است بوى عطرش همه را شاد مى‏كرده است به طورى كه در بصره الرجل المسكى منحصر به فرد بوده است.

علت اينكه اين شخص به اين مقام رسيده اين بوده (معنى عزيز را مى‏خواهم برايتان روشن كنم) كه در جوانيش خيلى زيبا و دلربا بوده است از پدرش خواهش مى‏كند سرمايه‏اى به او بدهد مشغول معامله گردد مقدارى جواهر يا چيز ديگرى تدارك مى‏كند در بازار مشغول كسب مى‏گردد روزى پيره زالى كه معلوم مى‏شود مأموريت داشته مقدارى جنس از او مى‏خرد آنگاه بهانه مى‏كند مى‏گويد: تو جوانى مى‏توانى، اما من پير شده‏ام نمى‏توانم اينها را ببرم ممكن است تا در خانه زحمت بكشيد تشريف بياوريد، جنس را بياوريد و پولش را بگيريد مى‏گويد خيلى خوب، جوان ساده بلند مى‏شود و قماش را همراهش مى‏آورد، وارد منزل مى‏شود تا وارد منزلش مى‏كنند از پشت در را قفل مى‏كنند، حدس مى‏زند كه خبرى هست به او مى‏گويد بفرمائيد بالا، مى‏بيند زن بسيار زيبا، لخت و عريان نشسته، تا اين بيچاره جوان وارد شد آن زن او را در بغل گرفت بوسيد، بيچاره جوان وحشت كرد گفت چكار مى‏كنى؟ گفت حرف نزن كيف بكن؟ اين جنس خريدنها بهانه بود، من مى‏خواستم به وصل تو برسم براى تو خدا خواسته، فرج شده، كسى در خانه نيست، هيچ مانعى نيست.

اجمالاً معنى عزت و ذلت را توجه كنيد هر كه باشد اينجا زانو به زمين مى‏زند، جوان، عزب باشد تمام وسائل هم فراهم باشد، هيچ مانعى هم نباشد، طرف التماس هم مى‏كند، اما كسى كه خدا به او عزت داده باشد مانند همين بزرگمرد ذليل شهوت نمى‏گردد.

سالى كه نكوست از بهارش پيداست از همان اول معلوم مى‏شود كه خداى عالم از عزتش به او داده بود، بالاخره چاره‏اى ندارد غير از اينكه مماشات بكند اظهار موافقت كرد گفت، خيلى خوب فقط چيزى كه هست احتياج به تطهيرى پيدا كرده‏ام بروم تطهير كنم و بيايم گفت مستراح پائين است، رفت مستراح از سر تا پاى خودش را آلوده كرد، با اين منظره و گند كثافت آمد تا نزديك خانم شد، خانم بوى گند كه شنيد دادش بلند شد بيائيد بيرونش كنيد كه اين ديوانه است، رفته‏ايد ديوانه آورده‏ايد.

اجمالاً كلفتها آمدند اين جوان صالح را از خانه بيرون كردند و از اين شر عظيم نجات يافت، يك ساعت كه بيشتر نبود، آمد در خانه شستشو كرد خودش را پاك كرد چيزى نبود، اما شب كه شد در عالم رويا خواب ديد ملكى آمد نزديكش اولاً از او تشكر كرد و گفت: خداوند به خاطر كار امروزت از تو راضى و خشنود شد، بعد، از سر تا پا تمام بدنش را دست كشيد. هر جا كه دستش رد مى‏شد بوى مشك بلند بود تا آخر عمر بدنش بوى مشك و عطر مى‏داد، در برابر يك ساعت كه خودش را متعفن كرد براى رضاى خدا براى فرار از گناه، خدا چه عزتى به او داد، قربان جوانى كه خدا عزتى به او بدهد هيچ چيز ذليلش نكند، پول خلق را ذليل كرده بيشتر ذليل زن و شهوت‏اند نسائهم قبلتهم .

/ 173