مادر جعفر برمكى در طلب پوست گوسفند
محمد بن حنان گفت: روز عيد قربان در خانه ما يك زن محترمهاى به ديدن مادرم آمد. از مادرم پرسيدم اين خانم كيست؟ گفت اين مادر جعفر برمكى است مىگويد تا فهميدم مادر جعفر است محترمه است سلام و احوالپرسى كردم بعد گفتم: بى بى شما سرد و گرم روزگار را زياد چشيدهايد عبرتى براى ما بگوئيد گفت چه بگويم؟بهترين عبرتها حال خود من است يك روز عيد قربان شماره غلامان و كنيزان من چهارصد بود آنگاه جعفر امر كرد به عدد هر غلام و كنيزى يك قربانى بكنيد البته غلام و كنيز مادرش - مال خودش هم جداگانه بود و من در همان سال و همان روز از جعفر گله داشتم كه تشريفات مرا كم كرده است بالاخره اين گذشت. امروز روز عيد قربان است بلند شدهام آمدهام منزل شما ببينم يك پوست گوسفند قربانى به دست مىآيد زير پايم بيندازم يا نه.فهميدم امروز كه روز عيد قربان است شما قربانى مىكنيد پوستش را بدهيد به من. اين شد دنيا؟!
واقعاً عبرت است(148) .
قصيده مولوديه برمكى در حمام
چون راجع به برامكه پيش آمد، باز عرض كنم فضل بن يحيى برمكى(149) رئيس الوزراء هارون بود. برامكه هر چه مىخواستند برمى داشتند و داد و دهششان عجيب بوده البته براى حفظ وزارتشان بوده نه براى خدا تا بالاخره خيانتشان بر هارون كشف شد و از بينشان برد در آن اوقات طمطراق، شبى پسرى برايش متولد شد فرستاد عقب شاعر وقت (اسمش در نظر نيست) شاعر وقت را آوردند گفت پسرى خدا به من داده مولوديهاى مىخواهم برايم بگوئى. سه تا شعر گفت: و يفرح بالمولود من آل برمك ... از بس فضل خوشش آمد يك صد هزار درهم به شاعر داد، يك قباله ملك هم به نامش كرد.خلاصه همان شب آن شاعر را غنى و مالدار كرد. شاعر اموال كذائى در تصرفش بود از دارائيش استفاده مىكرد تا چند سال بعد روزى حمام رفته بود كارگرى كيسهاش مىكشيد اين آقاى شاعر در حمام خوشش آمد كه شعر بخواند همان سه شعرى كه براى پسر برمكى گفته بود شروع كرد خواندن. يك وقت كيسه كش صيحه زد افتاد، بالاخره بعد از دقائق و لحظاتى به خود آمد آنگاه از او پرسيد چطور شد يك دفعه حالت به هم خورد؟
گريه كرد گفت اين شعرها براى چه كسى گفته شده؟ گفت پسر فضل بن يحيى برمكى وقتى به دنيا آمده بود مال آن شب اين چند شعر را گفتيم صله فراوان هم گرفتيم حالا يادم آمد خواندم گفت من بدبخت همان پسر هستم همان بچهاى كه آن شب براى ولادتش ميليونها مىدهند و اين شاعر را صاحب ملك مىكنند براى سه بند شعر، من همان هستم كه روزگار رسيده به جايى كه بايد كيسه كشى (آن شاعر را) كنم اين است دنيا ايها العقلاء.بنابر اين كسى كه مال در دستت مىآيد به اين مال تكيه نكن خيال نكن اين رازق و خداى توست اين كاشف الكروب است بعضى از عوامها مىگويند بعد از خدا پول حلال مشكلات است استغفرالله نه چنين است اگر خدا نخواهد ميليونها باشد حلال هيچ مشكلى نخواهد گرديد و ضمناً هم بدان به خرج كردن تمام نمىشود و اگر خدا خواست تمام بشود به امساك نمىماند. امام حسين (عليه السلام) فرمود انفاق، مال را تمام نمىگرداند و امساك مال هم آن را نگه نمىدارد(150) .فالدين آمنوا منكم و انفقوا لهم اجر كبير هر كدامتان اهل ايمان و انفاق شديد (از آنچه كه خدا به شما عاريه داده در راه خدا خرج كرديد) براى آنها است پاداش بزرگ، خدا مىفرمايد بزرگ است تمام كره خاك و عالم دنيا را تعبير كرده به لهو و لعب، تعبير به قليل(151) فرموده هفت اقليم كم است تمام خوشيهاى روى كره خاك كم است اما اگر براى خدا كردى، پاداش خدا بزرگ است لهم اجر كبير بزرگى همين بس كه نهايت ندارد يعنى اگر با خدا معامله كردى، خدا جزاء باقى به تو مىدهد. هر چه در دنياست فانى است، هر چه در دنيا خدا به تو مىدهد اين پاداش خدائى نيست چون دنيا دار جزاء نيست ممكن است مكافات باشد چنانچه گذشت چون مال و جاه و اسم و رسم و رياست و شهرت تمامش از بين رفتنى است اما عطاء خدائى باقى و در آخرت است.