مالك شمردن خود و مضايقه از انفاق - معارفى از قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارفى از قرآن - نسخه متنی

مولف: سید عبدالحسین دستغیب

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مالك شمردن خود و مضايقه از انفاق

ديگر از مفاسد مالك شمردن خود، اين است كه در انفاق كردن مضايقه مى‏نمايد زيرا از خودش مى‏داند و مطابق حس چيزى كه داد كم مى‏شود بهتر اين است كه اين حقيقت را در ضمن داستانى كه در شأن نزول سوره الليل رسيده عرض كنم.

يك نفر در مدينه از اصحاب رسول خدا ناراحتى سختى برايش پيش آمد گرفتاريش هم اين بود كه همسايه‏اش درخت نخلى داشت كه شاخه‏اش پهن و كج شده بود موقعى كه خرمائى مى‏افتاد در خانه همسايه كه اين مؤمن بيچاره بود، اگر خودش بود جمع مى‏كرد براى صاحب نخل مى‏برد (واجب است اگر چيزى از همسايه در خانه‏ات افتاد بروى و به او پس بدهى حق ندارى تصرف كنى) وقتى خودش نبود بچه‏ها مى‏خوردند يك وقت وارد شد ديد بچه‏اى دانه‏اى از خرماها را برداشته تا گذاشت در دهنش دويد از دهن بچه گرفت به همسايه داد، آنگاه نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شكايت كرد اين درخت نخل همسايه بلائى براى من شده است رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هم عقب اين صاحب نخل، فرستاد (حاصل روايت منقوله) به او فرمود بيا و اين درخت نخلت را به من بفروش در برابر يك درخت نخل در بهشت، قبول نكرد اول اينكه به خيال خام خودش خود را مالك مى‏داند دوم اينكه ايمانى نداشت به خيالش درخت بهشتى مثل درخت دنياست در حالى كه اشتراك در لفظ و اختلاف در حقيقت است گفت نمى‏خواهم.

آقا فرمود: بيا اين درختت را بفروش به يك باغچه‏اى در بهشت كه چندين نخل دارد باز هم نادان قبول نكرد ناگاه جناب ابودحداح خبر شد، ديد عجب موقعى است خوب مى‏شود با پيغمبر معامله كرد، فانى بدهد، باقى بگيرد.

اول نزد صاحب نخل رفت گفت: شنيده‏ام پيغمبر مى‏خواهد نخلت را بخرد ندادى؟ گفت: نه پيغمبر مى‏خواهد نسيه معامله بكند ابودحداح گفت: من بنقد معامله مى‏كنم اين درختت را به چند درخت مى‏دهى در دنيا؟ گفت بچند تا مى‏دهى؟ گفت: من باغچه‏اى دارم از نخل كه خرمايش مرغوب و چنين و چنان است يك نخل بده در برابر يك باغچه گفت فروختم اين هم گفت خريدم.

جناب ابودحداح آمد پيش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: يا رسول الله معامله‏اى كه مى‏خواستى بكنى من رفتم از او خريدم درخت نخل از من شد حالا من مى‏خواهم با شما با نخلى در بهشت معامله بكنم.

فرمود جنة و جنة و جنة يك درخت نخل كه به ما فروختى من در برابرش يك بوستان و يك بوستان و يك بوستان بتو معامله كردم.

مكرر گفته‏ام درختهاى بهشتى كه گفته مى‏شود ربطى به درختهاى دنيا ندارد اشتراك در لفظ است در روايت دارد وقتى كه باد مى‏آيد برگهاى درختان بهشتى حركت كه مى‏كند: نغمه‏1 دلربائى از آنها بلند مى‏شود نغمه سبحان الله، الحمدلله.

حيات دل نيز از خداست

حيات از خداست، حيات بدن و حيات دل، حيات بدن قوه‏اى است كه سرتاسر بدن را گرفته زبان حرف مى‏زند، چشم مى‏بيند... اينها آثار آن قوه است هر چند حقيقتش مجهول است ولى از آثارش پى به آن مى‏بريم.

حيات دل را نيز خدا مى‏دهد دل زنده مى‏شود(81) نشانه‏اش اين است كه از ذكر خدا لذت مى‏برد وقتى مى‏گويد يا الله، روحش شاد مى‏شود اگر اينطور شد مى‏شود زنده دل، مى‏شود بنده خاص خدا كه خدا هم براى او وعده‏ها داده است.

يكى از بزرگان مى‏فرموده چند سال است غصه و حسرت من وقتى است كه هنگام طلوع فجر مؤذن مى‏گويد: الله اكبر مى‏فهمم وقت مناجات تمام شد، از بس از ذكر خدا لذت مى‏برده است اين از حيات دل است.

قربان كسى كه خدا دلش را زنده كرد: جان و روحى به دلش داده وگرنه جان به بدن حيوان هم داده است.

/ 173