ديگر از مفاسد مالك شمردن خود، اين است كه در انفاق كردن مضايقه مىنمايد زيرا از خودش مىداند و مطابق حس چيزى كه داد كم مىشود بهتر اين است كه اين حقيقت را در ضمن داستانى كه در شأن نزول سوره الليل رسيده عرض كنم.يك نفر در مدينه از اصحاب رسول خدا ناراحتى سختى برايش پيش آمد گرفتاريش هم اين بود كه همسايهاش درخت نخلى داشت كه شاخهاش پهن و كج شده بود موقعى كه خرمائى مىافتاد در خانه همسايه كه اين مؤمن بيچاره بود، اگر خودش بود جمع مىكرد براى صاحب نخل مىبرد (واجب است اگر چيزى از همسايه در خانهات افتاد بروى و به او پس بدهى حق ندارى تصرف كنى) وقتى خودش نبود بچهها مىخوردند يك وقت وارد شد ديد بچهاى دانهاى از خرماها را برداشته تا گذاشت در دهنش دويد از دهن بچه گرفت به همسايه داد، آنگاه نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شكايت كرد اين درخت نخل همسايه بلائى براى من شده است رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هم عقب اين صاحب نخل، فرستاد (حاصل روايت منقوله) به او فرمود بيا و اين درخت نخلت را به من بفروش در برابر يك درخت نخل در بهشت، قبول نكرد اول اينكه به خيال خام خودش خود را مالك مىداند دوم اينكه ايمانى نداشت به خيالش درخت بهشتى مثل درخت دنياست در حالى كه اشتراك در لفظ و اختلاف در حقيقت است گفت نمىخواهم.آقا فرمود: بيا اين درختت را بفروش به يك باغچهاى در بهشت كه چندين نخل دارد باز هم نادان قبول نكرد ناگاه جناب ابودحداح خبر شد، ديد عجب موقعى است خوب مىشود با پيغمبر معامله كرد، فانى بدهد، باقى بگيرد.اول نزد صاحب نخل رفت گفت: شنيدهام پيغمبر مىخواهد نخلت را بخرد ندادى؟ گفت: نه پيغمبر مىخواهد نسيه معامله بكند ابودحداح گفت: من بنقد معامله مىكنم اين درختت را به چند درخت مىدهى در دنيا؟ گفت بچند تا مىدهى؟ گفت: من باغچهاى دارم از نخل كه خرمايش مرغوب و چنين و چنان است يك نخل بده در برابر يك باغچه گفت فروختم اين هم گفت خريدم.جناب ابودحداح آمد پيش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: يا رسول الله معاملهاى كه مىخواستى بكنى من رفتم از او خريدم درخت نخل از من شد حالا من مىخواهم با شما با نخلى در بهشت معامله بكنم.فرمود جنة و جنة و جنة يك درخت نخل كه به ما فروختى من در برابرش يك بوستان و يك بوستان و يك بوستان بتو معامله كردم.مكرر گفتهام درختهاى بهشتى كه گفته مىشود ربطى به درختهاى دنيا ندارد اشتراك در لفظ است در روايت دارد وقتى كه باد مىآيد برگهاى درختان بهشتى حركت كه مىكند: نغمه1 دلربائى از آنها بلند مىشود نغمه سبحان الله، الحمدلله.
حيات دل نيز از خداست
حيات از خداست، حيات بدن و حيات دل، حيات بدن قوهاى است كه سرتاسر بدن را گرفته زبان حرف مىزند، چشم مىبيند... اينها آثار آن قوه است هر چند حقيقتش مجهول است ولى از آثارش پى به آن مىبريم.حيات دل را نيز خدا مىدهد دل زنده مىشود(81) نشانهاش اين است كه از ذكر خدا لذت مىبرد وقتى مىگويد يا الله، روحش شاد مىشود اگر اينطور شد مىشود زنده دل، مىشود بنده خاص خدا كه خدا هم براى او وعدهها داده است.يكى از بزرگان مىفرموده چند سال است غصه و حسرت من وقتى است كه هنگام طلوع فجر مؤذن مىگويد: الله اكبر مىفهمم وقت مناجات تمام شد، از بس از ذكر خدا لذت مىبرده است اين از حيات دل است.قربان كسى كه خدا دلش را زنده كرد: جان و روحى به دلش داده وگرنه جان به بدن حيوان هم داده است.