جنازه اسكندر و دستهاى باز و خالى - معارفى از قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارفى از قرآن - نسخه متنی

مولف: سید عبدالحسین دستغیب

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جنازه اسكندر و دستهاى باز و خالى

گويند اسكندر ذوالقرنين در بين سلاطين مشهور است، حكيم بوده است موقعى كه خواست بميرد، وصيت كرد گفت: جنازه من را نپوشانيد يعنى در تابوت پوشش نمى‏خواهد آشكار بگذاريد و دو دستم را هم آشكار بگذاريد كسى هم نفهميد منظورش چيست. بعد از اينكه جنازه را حركت دادند علماء و دانشمندان جملاتى گفتند. مادرش رو كرد به جنازه اسكندر گفت: پسر جانم در حال حياتت خيلى خلق را موعظه كردى لكن موعظه امروزت از تمامش بالاتر است اينكه گفتى دست خاليم را نشان مردم بدهيد تا خلق ببينند با دست خالى مى‏خواهم زير خاك بروم. آدمى بايد شعور پيدا كند، شعور هم ساعت مرگ پيدا مى‏شود مى‏فهمد تمام اشتباه بود(353) .

حكمتى از بهلول در گورستان

روزى وزير هارون الرشيد كنار قبرستان رد شد ديد جناب بهلول تنها در قبرستان استخوانها را جابجا مى‏كند، عقب چيزى مى‏گردد، گفت بهلول اينجا چكار مى‏كنى؟ گفت امروز آمده‏ام ميان اينها از هم جدايشان كنم فرق بگذارم بين وزير، دبير، سرهنگ، سرتيپ، تاجر، حمال، من مى‏خواهم ببينم داخل اينها كدامشان وزير هستند هرچه نگاه مى‏كنم مى‏بينم تمام مثل هم هستند اينها بى‏خود در دنيا توى سر هم مى‏زدند (مرد آخر بين مبارك بنده‏اى است) گفت خوب، بهلول تو چرا شهر را رها كردى آمده‏اى اينجا ماندنى شدى گفت حقيقتش اين است كه در شهر اذيتم مى‏كنند، اينجا كسى كارم ندارد گفت آيا گفتگو با مرده‏ها هم دارى؟ گفت بلى! گفت آيا جوابت مى‏دهند گفت: همه يك جواب مى‏دهند، من به آنها مى‏گويم اى قافله بار انداخته متى ترحلون چه وقت از اينجا حركت مى‏كنيد: آنها هم مى‏گويند حتى تجيئون ما اينجا بار انداخته‏ايم منتظر شما زنده‏ها هستيم كه با هم وارد صحراى محشر شويم‏(354) .

از اثر پى به مؤثر مى‏بريم

كلام در بيان خودشناسى و خداشناسى بود و براى حديث مشهور از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) من عرف نفسه فقد عرف ربه‏(355) تطبيقهائى ذكر گرديد چشم آدمى خداى را نمى‏بيند و چون نمى‏تواند ببيند نبايد گفت خداى ناديده را چگونه باور كنم اين خلاف عقل است چشم حيوانى مى‏تواند جسم سايه اندازى را ببيند، پس اگر جسم لطيفى باشد مثل هوا، چشم آن را نمى‏بيند تا چه رسد كه اصلاً مادى نباشد خلاصه اگر چيزى لطيف شد چشم آدمى نمى‏تواند آن را ببيند نه اينكه آن جسم نيست.

رجوع به نفس خودت كن آيا كسى مى‏تواند منكر هستى خودش بشود؟ آيا خودت را هم مى‏توانى ببينى، اينكه مى‏بينى خودت نيستى اين آلت و مركب است، روح تو، مجرد است جسم نيست، به چشم ديده نمى‏شود، خداى عالم هم به چشم ديده نمى‏شود چنانكه از آثار روح مى‏فهميم موجود است از آثار و مراتب آفرينش خداوند يقين به هستى او پيدا مى‏گردد.

روح آدمى جائى ندارد

ديگر از وجوهى كه براى اين روايت است بعضى گفته‏اند اشاره به اين است كه خدا مكان ندارد جائى كه جسم در آن باشد به حكم عقل نمى‏شود گفت خدا كجا هست آيا مى‏شود گفت؟ در آسمان، زمين، عرش زير زمين است، اين حرفها غلط است زيرا جسم مكان مى‏خواهد، نه خالق جسم.

امام (عليه السلام) مى‏فرمايد: اين الاين خداى ما مكان خلق كن است‏(356) آسمان آفرين است نه اينكه جايش در آسمان است، اجمالاً خداى عالم مكان ندارد، شاهدش نفس خودت است، روح من و تو هست، پس كجا هست؟

اگر كسى بپرسد جان تو كجاست اصل سؤال غلط است.

از مغز سر تا انگشت پا، هر كجا دست بگذارى بگوئى اينجا روح است غلط است، اينجا روح نيست، جان موجود مجرد منورى است كه محيط به بدن است، ظاهر و باطن بدن را گرفته است نه اينكه حال و محل است، نه اينكه جان چيزى باشد كه داخل سرت رفته باشد روح انسان سايه انداز نيست كه مكان بخواهد، مى‏شود در بدن زنده‏اى كه جان نباشد! يا من لا يحويه مكان ولا يخلوا عنه مكان اى خدائى كه جا ندارى جائى هم نيست كه نباشى الا انه بكل شى‏ء محيط خداى عالم محيط به تمام عوالم است، اما جائى ندارد جا خلق كن است، مثل روحت از سر تا پايت جائى نيست كه جان نباشد، اگر جان نداشته باشد فلج يا مرده است، تمام اجزاء عالم هستى نه جاى خداست و نه از خدا خالى است، هر كجا برويد خدا حاضر است، هو معكم اينما كنتم هر كجا باشى خدا با توست در عين حالى كه مكان هم ندارد مثل جانت.

/ 173