حيات رحمانى به غرض عقلائى
اما حيات رحمانى: لعب يعنى اصلاً بيهوده كارى ندارد هر كارى مىكند به غرض عقلائى مىكند، آدم عاقل سرگرمى غافل كننده ندارد، آدم عاقل زينت ندارد، دنبال زينت حقيقى مىگردد كه عبارت از تقوا مىباشد.آدم عاقل تفاخر ندارد، تفاخر از جهل است، مؤمن به عكسش تذلل دارد هر چه ايمان بيشتر شود ذلت آدمى در خودش بيشتر است، هر چه عزت ظاهريش بيشتر شود ايمانش كمتر مىگردد.در عيون اخبار الرضا دارد كه يك نفر به حضرت رضا (عليه السلام) عرض كرد يابن رسول الله روى كره زمين اشرف از تو و اعلاى از تو يافت نمىگردد حضرت فرمود: من يكون اتقى منى افضل منى هر كس روى كره زمين تقوايش از من بيشتر باشد از من افضل است يعنى ميزان فضيلت، تقوا است، ميزان فضيلت نسبت نيست ان اكرمكم عندالله اتقيكم .تكاثر - اهل جهل مىخواهد مادياتش زياد شود، اهل عقل مىخواهد خيراتش زياد شود، اهل عقل تكاثر فى الاعمال مىخواهد اما اهل جهل تكاثر فى الاموال واولا ولاد مىخواهد اهل دنيا مىرود عقب پول، اهل عقل و حقيقت كارى مىكند كه رضاى خدايش در آن باشد. على (عليه السلام) فرمود: تا درهم آخر، در بيت المال است و من نمىروم و براى فردا نمىگذارمش، شايد فردا على زنده نباشد بايد عجله در كار خير كرد سابقوا سبقت بگيريد پيش از آنكه وقت بگذرد، عمر اعتبار ندارد به عكس اهل دنيا. و فى الاخرة عذاب شديد و مغفرة من الله و رضوان و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور اين است سرانجام زندگى دنيا منهاى عقبى در آخرت مثل دنيا نيست كه اسبابهاى سرگرمى باشد در آنجا يا ثواب است يا عقاب.بدانيد زندگى دنيا براى اهل دنيا جز غرور چيزى نيست، غرور يعنى خلاف واقع.
دل به جهان مبند كه اين بىوفا عروس
با هيچ كس شبى به محبت سحر نكرد
با هيچ كس شبى به محبت سحر نكرد
با هيچ كس شبى به محبت سحر نكرد
35
بسم الله الرحمن الرحيمسابقوا الى مغفرة من ربكم و جنه عرضها كعرض السماء و الارض اعدت للدين آمنوا بالله و رسله ذلك فضل الله يوتيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم(405)كلام در اين آيات مباركه دو حياتى است كه براى آدمى است. حيوان يك حيات بيشتر ندارد و آن هم حيات مادى است آدمى حيات ديگرى هم دارد و آن حيات ابدى و روحانى است خلقتم للبقاء لا للفناء حيوان براى روى خاك آفريده شده ولى آدمى بدنش از خاك است بعد هم زير خاك مىرود اما حانش از عالم اعلى است(406) روح آدمى(407) شريف است و از عالم امر خداست، به شرطى كه كثيفش نكند، اگر شر ورزيد به ملكوت سفلى مىپيوندد كه در باطن اين عالم است، ظهور قهر الهيه است.شأن آدمى موقعى است كه به هيچ مخلوقى توجهى نداشته باشد همه را كنار بگذارد نبيند غير از خدا را(408) خودش را بنگرد به بندگى و حقارت تمام عالمى هستى را به فنا و خداى را به دوام و بقاء بشناسد.
هواى سلطنتم بود بندگى تو كردم
خيال خواجگيم بود خدمت تو گزيدم
خيال خواجگيم بود خدمت تو گزيدم
خيال خواجگيم بود خدمت تو گزيدم
خور و خواب و خشم و شهوت
شغب است و جهل و ظلمت
شغب است و جهل و ظلمت
شغب است و جهل و ظلمت