9
بسم الله الرحمن الرحيمهو الاول والاخر و الظاهر والباطن و هو بكل شىء عليم هو الذى خلق السموات والارض فى ستة ايام ثم استوى على العرش يعلم ما يلج فى الارض و ما يخرج منها و ما ينزل من السماء و ما يعرج فيها و هو معكم اينما كنتم والله بما تعملون بصير يولج الليل فى النهار و يولج النهار فى الليل و هو عليم بذات الصدور(101) .اول و آخر، ظاهر و باطن خداست
هوالاول والاخر ديروز توضيحاتى درباره آيه شريفه در اسماء و صفات الهيه ذكر شد هوالاول فى الايجاد آغاز هر هستى از خدا است يعنى سلسله موجودات عالم هستى اول خداست تا واجب الوجود و هستى مطلق نباشد هستى به موجودات چگونه اضافه مىگردد اول بايد خدا باشد اولى كه (بدون اوليت زمانى) هست كند، هست شدگان را و بعد از آنكه هست شدگان فانى مىشوند او باقى باشد الباقى بعد فناء الاشياء .هوالاخر آخر همه چيز، باز خداست يعنى ثابت است - اول، وسط، آخر خداست، محيط است فناء و زوال در او راه ندارد ازلى و ابدى است.الظاهر يعنى ظاهر است به حسب حجت و برهان و دليل ديروز معنى اين كلمه را مشروحاً گفتم هر چه را كه تصور كنيد اثباتش به يكى يا دو يا صد دليل است مگر ذات بيزوال حق كه برگ درختان، قطرات باران، عدد ستارگان هر چه را تصور كنيد همه شاهد و گواه است بر لا اله الا الله آن خداى قادرى كه قدرتش حد و اندازه ندارد اين است نمايشات قدرت او كه از آن جمله آنچه روى كره زمين مشاهده مىگردد در هر چه بشود شك كرد در خدا نمىشود شكر كرد.(102) يعنى اگر كسى بخواهد انكار1 خدا بكند واقعاً خودش را به بى عقلى رسوا كرده است.ساعتى بى سازنده نمىشود آيا...!
مثالى بزنيم، همين ساعتى كه همه شما داريد اگر كسى ادعا بكند كه اين ساعت خودش درست شده كه عبارت از چند تا ميخ و چند تا عقربه و چند چرخ باشد اگر كسى منكر سازندهاش بشود تو سرش مىزنند مگر مىشود خودش درست بشود بايد يك قدرتى با ادراك فوق معمولى باشد كه اين ساعت را درست كند، فكرت را ببر بالا تا برسد به آسمانها و كرات. باز هم داستانى بگويم تا شايد معنى ظاهر و واضحتر گردد:ساختمانى بى معمار نمىشود آيا...!
نوشتهاند: سلطان و وزيرى بودهاند، سلطان منكر خدا بود، وزير موحد و معتقد به خداى عالم، هر چه مىكرد سلطان را متنبه كند نمىشد، ناچار شد در بيابانى كه مسير شكار بود معمار فرستاد خانه قشنگى با درختكارى بسازد، وقتى باغ فارغ شد روزى سلطان را به بهانه شكار به آن حدود برد، از دور چشم سلطان، به اين ساختمان افتاد به وزير گفت اين چيست؟ وزير گفت: برويم ببينيم. عجب ساختمان قشنگى است! وزير گفت مگر نمىدانى چطور شده زمستان كه آمد زمستان عجيبى بود سيل آمد هر چه درخت در جنگل بود كند و آورد اينجا در راه كه مىآمدند به سنگها مىخورد و مىسائيد و پنجره مىشد و سيل ديگرى كه مىآمد شل و گل و سنگ را تا اينجا مىآورد مىشد آجر و ساختمان، ساختمان كه درست شد يك سيل ديگرى آمد چند تا از اين درختها را صاف كرد چوبها را انداخت بالا شد سقف ساختمان و بعد سيل ديگرى آمد، دربها را به ديوار چسباند شروع كرد به بافتن اين حرفها، خوب كه گفت، سلطان گفت:وزير ديوانه شدى؟يا مرا ديوانه حساب مىكنى؟ تا معمار و كارگر و وسائل نباشد چطور مىشود كه ساختمان به اين شكل در ميايد.گفت: قربان آن طور كه من گفتم چطور است؟ گفت محال است شاهد اينجاست گفت آيا من ديوانهام كه مىگويم اين ساختمان خودش درست شده يا آن كسى كه مىگويد اين دستگاه عالم وجود خودش اينطور شده، اگر من بگويم يك خانه چند مترى خودش اينجور شده بدون اينكه كسى در كار باشد ديوانهام و اما تو كه منكر صدها هزار ساختمان و غيره شدهاى ديوانه نيستى؟!عقلاى روزگار افتخار مىكنند اسرار عالم را بفهمند چقدر حكمت در هر موجودى نهفته است كه مىفهمى بلاشك سازندهاش خيلى دانا بوده.