اگر فلان جاهل احمق بگويد خداى ناديده را چطور مىشود باور كرد؟ تو بينائى چشمت را نگاه كن. چشم تو محالست لطيف را ببيند. اين چشمى كه در صورت توست همان چشمى است كه در حيوانات است. چشم حيوانى، جسم كثيف را مىبيند، جسم لطيف را نمىتواند ببيند، آنقدر موجودات اخيراً كشف شده است، امواجها و اشعههاى نامرئى در جوّ هوا فراوان است كه هيچ چشمى آنها را نمىبيند مگر با دستگاه و وسايل. بعضى از موجودات غيبى هستند كه حتى با وسائل هم نمىشود آنها را ديد، از بس، در نهايت لطافت است هوا يا آب پاكى را نمىتوانى ببينى حالا هوا يا آب نيست هر چه به چشمت نديدى بايد گفت كه نيست خدا به اين چشم محالست ديده شود، جسم كه نيست خداى عالم آن كسى است كه لطيف و كثيف را او خلق كرده هر چه و هرچه كثيف است يعنى مشت پر كن است و هر چه لطيف است خلق كرده خدا جسم درست كن است ديگر خردش كه جسم نيست، آسمان است.(20) عقلت را كجا بردى.
دل از غير خدا بريده، بگو يا الله
آدمى خدا را به هستى مطلق و خود و همه را به نيستى مطلق بشناسد آنوقت بگويد يا الله.روايتى دارد كه از رسول خدا خواستند آقا اسم اعظم را يادشان بدهد، همه دلشان مىخواهد (حاصل روايت شريفه منقوله از رسول الله در كتاب لوامع البينات) فرمود كه: اقطع عن غيره و قل يا الله دل را از غير خدا ببر و بگو: يا الله، بدانى غير از خدا همه عاجزند باورت نمىشود! يك سرى به گورستان برو مال پانصد سال قبل، صد سال قبل دارالسلام از هزار سال قبل بوده است و از قبرستانهاى قديم شيراز است آنقدر كدخداها و سرهنگها خوابيدهاند همه نوع و همه صنف، كسانى بودند كه دعويها داشتند، قدريها مىكردند، رفتند جاى اصلى، پس الان هم كه روى خاك هستى، گول نخور تو هم به زودى آنجا مىروى بالاخره اين عاريه و موقت است، اين همه من من نگو، ضعيف و ذليل هستى، دل ببر از همه و بگو: يا الله.
ساعت مرگ، نمونه قدرت خداوندى
در دعاى جوشن كبير ضمن اسماء الله الحسنى مىخوانيد: اى كسى كه در مردن قدرت او نمايان است(21) قرآن يادتان مىآورد، آى مسلمانها مىآيد ساعتى كه در بستر افتادهاى حالت طورى است، آنهائى كه اطرافت نشستهاند مىگويند كه: قيل من راق آيا كسى هست بداد اين بدبخت برسد؟ مرض سخت است، حالت سكرات است و ظن انه الفراق ولى خود بدبختش مىفهمد كه نه دكتر به كار مىخورد نه كارى از دعا و توسل مىآيد، معلوم مىشود همهاش كار خداوند بوده آن حالى كه ساعت مرگ آدمى از همه مىبرد مىبيند نه رفيق، نه پول به كارش مىخورد آيا به پول مىشود خريد؟ تا پول بدهم، رفيقها همه دست روى سرشان مىگذارند، تمام بستگان همه رها مىشوند، اين بيچاره محتضر در آن حالى كه حس مىكند از هيچ كس هيچ كارى نمىآيد چطور متوجه به مبدأش مىگردد، اى كاش آن حال، حالا پيدا مىشد بفهمد همه مشت خاكند. همه عاجز و ذليلند. همه لا يملك لنفسه نفعاً ولا ضراً ولا موتاً ولا حيوة ولا نشوراً(22) آن وقت خدا را به آن عظمت بشناسد خود و همه را به حقارت، متوجه مىشود كه من با اين حقارتم در برابر عظمت خدا چه گناهانى كه كردم.(23)على (عليه السلام) مىفرمايد: نگاه به كوچكى گناهت نكن، نگاه كن به خدائى كه مخالفت او را كردى.