تحليل زبان قرآن و روش شناسى فهم آن

نویسنده: محمد باقر سعيدى روشن

نسخه متنی -صفحه : 192/ 105
نمايش فراداده

اهل حديث

در عالم اسلام رويكرد ديگرى در فهم معارف دين و تفسير متون دينى پديد آمد كه نوعى ساده بينى و قشرينگرى و جمود بر ظواهر كتاب و سنت و زبانى انعطاف ناپذير و يك وجهى بود. گو اينكه مبناى پذيرش و باور به كتاب آسمانى ، خود مبتنى بر قواعد عقل برهانى در ضرورت وحى است و از سوى ديگر متن وحى قرآنى نيز تصريح كرده كه داراى محكمات و متشابهات است و نمى توان ظاهر متشابهات را بدون ارجاع به محكمات اخذ كرد. با اين همه ( اهل حديث ) در معرفت دينى خود از عقل رويگردان شد و جمود بر ظواهر لفظى را متكاى خود قرار داد. نشانه هاى اين نگرش سطحى را در روزگار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز مى توان جست . همچنان كه در دوران خلفاى راشدين نيز مشهود است . در فتنه طغيان گران در برابر حكومت اميرالمومنين على (عليه السلام ) نيز برخى با استناد به ظاهر برخى احاديث ، خود را بى طرف معرفى كردند. در صحنه نبرد صفين نيز وقتى سپاه معاويه قرآنها را بر نيزه كردند، گروهى از كوته بينان سپاه عراق ، رو در روى قرآن ناطق ، على (عليه السلام ) ايستادند و گروهك خوارج را با شعار ( لاحم الا لله ) پديد آوردند.

اين كوته بينى نه ويژه عراقيان بود و نه محدود به آن عصر، بلكه بعدها نيز شخصيتهايى چون مالك بن انس (93 - 179 ه‍) پيشواى مالكيان را مى نگريم كه در برابر پرسش از مفاد ( ثم استوى على العرش ) گفت :

الاستواء معلوم و الكفيفية مجهوله و الايمان به واجب ، و السوال عنه بدعة . (535)

همچنين محمد بن ادريس شافعى (150 - 240 ه‍) پيشواى شافعيان نيز مسلمانان را از ورود در مباحثات كلامى به شدت برحذر مى داشت . (536) احمد بن حنبل (161 - 241 ه‍) هم كه اصول عقايد اسلامى را با استناد به احاديث تدوين كرد، ايمان به قَدَر را واجب ، و هرگونه پرسشى را در اين باره ناروا مى شمرد. (537)

مهم ترين ويژگى اين گروه آن بود كه سنت را، اعم از صحيح يا سقيم ، اصل قرار دادند و عقل ، كتاب خدا و فطرت سليم انسانى را فرع گرفته و از كارايى انداختند؛ در نتيجه در مورد خدا به تجسيم و تشبيه و نسبتهاى ناروايى چون داشتن دست ، بازو، سينه و پا و... سخن راندند، كه گفته هاى اينان تفاوت چندانى با سخنان مشركان نداشت . (538) همچنان كه در مورد انسان نيز به جبر و قدر معتقد شده و هرگونه نقش و كارآفرينى آدمى را در سرنوشت خود و جامعه به ديده انكار نگريستند.

اين رويكرد خردسوز، كه به ابطال شريعت مى انجاميد و در برابر شبهات جدى مخالفان نيز قدرت مقاومت نداشت ، به دست شخصيتى كه نخست پيرو آن بود، به نقدى جدى كشيده شد. ابوالحسن اشعرى (230 ه‍) مولف مقالات الاسلاميين ، الابانه ، اللمع و استحسان الخوض فى علم الكلام ، كه يك چند، طريق اهل حديث را تجربه كره بود و مدتى نيز به اعتزال گراييده بود، راه ميانه اى برگزيد كه در آن عقل را در فهم شريعت فى الجمله منزلتى است . هرچند اشعرى از روش ظاهرگرايان ، به دليل انكار محض عقل ، روى برتافت ، اما در مقابل ايمان ، قائل به حجيت و ارزش ‍ مطلق عقل نيز نشد. از اين رو آثار تفكر ظاهرى در انديشه اشعرى بر جاى ماند. رويت ظاهرى خدا به استناد ظاهر عبارت وجوه يومئذ ناضرة # الى ربها ناظرة . (539) از انديشه هاى ظاهرى اوست . (540)

اما رفته رفته تغييرات بيشترى در سلوك فكرى اين فرقه پديد آمد و شخصيتهايى در ميان اين گروه تربيت يافتند كه رشد عقل گرايى در آنها رو به بهبود مى رفت . ابو منصور ماتريدى (333 ه‍) مولف تاءويلات القرآن و التوحيد، در آسياى مركزى (سمرقند) نيز همانند اشعرى ، بلكه گامى جلوتر از او، روش ميانه بين معتزلى و ظاهريان را برگزيد و عقل را يك منبع مهم و اساسى در معرفت بشر دانست (541) و حسن و قبح عقلى افعال را فى الجمله پذيرا شد. هر چند او نيز مانند اشعرى صفات خدا را زائد بر ذات او و كلام الهى را بر دو مرتبه نفسى (قديم ) و لفظى (حادث ) تقسيم ، و بر رويت خدا تصريح كرد. (542) همچنان كه تفويض در متشابهات از ديگر معتقدات اوست كه همانند ساير تشبيه گران ، ملتزم به مدلول ظاهرى آنها بدون اظهار نظر در مقصود و تاءويل آنهاست . با اين حال پيروان ماتريدى و اشعرى بر نظريه تفويض اتفاق ندارند. گروهى از آنان به تاءويل روى آورده ، ( وجه ) ، ( يد ) ، ( استوا ) ، و ديگر صفات انسان وار خداوند را كنايه از ذات ، قدرت يا استيلا گرفته اند. امام بزودى در كتاب اصول الدين ، كلمه ( اتيان ) را در هل ينظرون الا اءن ياءتيهم الله فى ظلل من الغمام ، (543) به ظهور نشانه هاى خشم الهى ، و ( استوى ) در ( ثم استوى على العرش ) را به استيلا بر امر عالم ، تفسير كرده و همين روش را در ساير صفات خبريه و متشابهات به كار بسته است . (544)