تحليل زبان قرآن و روش شناسى فهم آن

نویسنده: محمد باقر سعيدى روشن

نسخه متنی -صفحه : 192/ 61
نمايش فراداده

سرانجام با اختلافهايى كه ميان اصحاب حلقه وين در ملاك معنادارى پديد آمد، آنان ناگزير آن را صرفا در حكم يك توصيه معرفى كردند. موريتس شليك (1936م ) احساس كرد مجبور است قوانين علمى را قاعده تفسير كند، نه حكم . اتونويرات اظهار داشت اين نظريه متضمن آن است كه از شبكه زبانى فراتر رويم و به ما بعدالطبيعه فرو غلطيم . كارناپ (1970 م ) اين مبنا را به نوعى وضع گرايى تاءويل برد و سرانجام به زبان چيزها، به اصطلاح زبان شعور متعارف روى آورد و آن را مبناى زبان علمى قرار دارد. (312) اين نكته البته سنت مشترك فلسفه تحليلى بر ضد روش ايدآليستى و متافيزيكى است كه پيروان آن عموما معتقد بوده اند كه روشهاى علم و شعور متعارف ، راه هاى اصيل كشف حقيقت اند. (313)

2. تحليل زبانى و كاركردگرايى زبان دينى

فلسفه تحليل زبان ، نام فن يا روشى است كه در آن تحليل زبان يك روش براى حل مسائل فلسفى است . به سخن ديگر، فلسفه تحليلى عبارت است از: تجزيه و تحليل منطقى قضاياى فلسفى . (314) فيلسوف تحليل زبان معتقد است كه مى توان بعضى از مسائل سنتى فلسفه ، مثلا مسائل مربوط به شكاكيت را با بررسى و تحليل منطق اصطلاحات متعارف مانند شك ، يقين ، معرفت و... حل كند. (315) به همين جهت از ويژگيهاى كار فيلسوفا تحليلى اين است كه به تعريف (Definition) اهميت بسيار مى دهند و همواره تاكيد مى كنند كه الفاظ به كار رفته در قضايا و قياسات بايد كاملا روشنى و مبين باشند. (316)

با توجه به عدم توفيق ديدگاه پوزيتيويستى در تبيين و ارائه يك ديدگاه جامع از گزاره هاى ناظر به واقع كه بيرون از قلمرو احكام مربوط به امور مادى هستند، روى آورد ديگرى در باب زبان پديد آمد كه مشغله خود را به تعبير فردريك فره ، تحليل انحاى كاركردهاى (Functional analysis) گزاره هاى گوناگون ، به جاى پرداختن به معنادارى و عدم آن قرار داد. اين گرايش كه پس از پوزيتيويسم منطقى و تا حد زيادى تناقض آن بوده است ، در حد وسيع ترى به مساءله معنادارى پرداخت و آن را به مشاهده حسى اختصاص نداد. (317)

اين نظريه كه در واقع حالت افراطى فلسفه تجربه گراى انگليسى است ، در اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بيستم با تاكيد بر پيرايش و تحليل چگونگى مفاهيم در زبان ، پديد آمد. (318) البته فيلسوفان تحليل و اصلاح زبان قائل به منقصت ذاتى زبان نبودند، بلكه مى گفتند زبانى كه براى امور عادى است (Ianguage Ordinery)، براى فلسفه كارايى ندارد، از اين رو بايد زبان ديگى پيدا كرد تا مسائل لاينحل ، گشوده شود. نخستين بار لايب نيتز اين مطلب را در ميان نهاد و پس از او راسل و شاگردش ويتگنشتاين . (319) اينها نقايص زبان روزمره را در چهار چيز دانستند:

الف ) ابهام (چقدر)؛

ب ) ايهام (اشتراك لفظى ، مثل واژه بايد، سرمايه و... كه در امور مادى و معنوى كاربرد دارد؛)

ج ) وابستگى به بافت (Context)، براى مثال واژه نابغه در يك متن تحسين آميز داراى مفهوم فراتر و در متن تحقيرآميز داراى مفهوم ديگر يعنى فروتر است ؛

د) تفاوت معناى لغوى با معانى اصطلاحى زبان .

مور (1873 - 1958, Moore) از طرفداران زبان عادى و در ناحيه تفكر فلسفى ، طرفدار فهم عرفى (Commonsence ) و ويتگنشتاين متاءخر در تحقيقات فلسفى همين مطلب را طرح كردند. (320) كارناپ كه علاقه بسيار عميقى به زبان پيدا كرده بود، اظهار داشت كه مسائل فلسفه بالمره به زبان راجع اند، نه به عالم و از اين رو فعاليت فيلسوفان بايد مصروف ساختن زبانهاى مناسب براى علم گردد. از نظر او وظيفه فلسفه عبارت از: تحليل منطقى جملات علم و يا تحليل منطقى زبان علم است . (321)

فيلسوفان تحليل زبانى در دهه 1940 ميلادى به جاى پرداختن به شروط معنادارى ، كه زبان را با واقعيتى بيرونى مرتبط مى كند، كاركردها و ساحتهاى زبان را مورد تصريح و تاءكيد قرار دادند. آنان اظهار داشتند كه ما نبايد در صدد توصيف جهان باشيم ، و اگر به اين هدف پرداختيم ، چه بسا اين توصيف را در شيوه هاى به كلى متفاوت انجام دهيم كه قابل تبديل يا تحويل به يكديگر نباشند. ارزش يك تبيين ، وابسته به اين است كه مى خواهيم با آن ، چه كنيم . از آنجا كه زبانهاى مختلف علايق مختلف هنرى ، اخلاقى ، دينى ، علمى ، فلسفى و... را باز مى تابند، هر حوزه اى بايد راهبردى را كه براى برآوردن مقاصد خود مناسب تر مى داند در پيش گيرد. آنان براين نكته تصريح مى كردند كه هر سنخ زبانى منطق خاص خود را دارد. (322)

بدين سان ، آنجا كه پوزيتيويسم مجال علم را تنگ گرفته بود و در صدد الغاى گزاره هاى دينى برآمده بود، تحليل زبانى هم علم و هم دين را مشغله مجاز و معقول مى شمرد، ولى معمولا به اين نتيجه مى رسيد كه اين دو امر به يكديگر ارتباط ندارند. اين رويكرد فلسفى گزاره هاى علمى و دينى را نه به دليل حقيقت يا صدقشان ، بلكه به دليل نقش هر يك در به انجام رساندن وظايف خاص خود، داورى مى كرد، و وظايف و كاركرد هريك از اين زبانها را داراى تفاوت بسيار مى نگريست . (323)

به سخن ديگر، از منظر وسيع كاركردگرايى ، كه تحليل زبانى را فرا مى گيرد، زبان دين هيچ گونه جنبه شناختارى و واقع نمايى ندارد، در عين حال بيانگر امرى ارزشمند است . از نظر، اين رهيافت ، مفاهيم دينى و از جمله وجود خدا واقعيت عينى ندارد، بلكه اين مفهوم ناظر به واقعيت آرمانهاى انسانى است نه چيزى وراى آن ، و اعمال دينى مقصود نهايى تلقى مى شوند، نه پاسخ به واقعيتى برتر.