كرمبى (Ian cronbie) از جمله كسانى است كه با پذيرش اصل ابطال پذيرى گزاره هاى دينى به نقد ديد فلو رفته و آنها را احكام واقعى و معرفت بخش مى داند نه تهى . (308) او با اهتمام اين موضوع را جستجو كرده است كه آيا گزاره هاى كلامى ، گزاره هاى واقعى و معنادارى هستند يا نه ؟ علت اهتمام وى بدين امر، ناى از آن است كه قضاياى كلامى زيربناى تمام فعاليتهاى دينى هستند: ( خدا جهان را خلق كرده است ) ، ( خدا انسان را دوست دارد ) و...اما وى اين مشكل را در پيش روى اين قضايا مى بيند كه به جهت ( تحقيق ناپذيرى ) فاقد معنا و در نتيجه ناممكن اند، به ديگر سخن ، ما با اين مشكل مواجهيم كه تمام گزاره هاى كلامى در محور خدا هستند. اين در حالى است كه ما در پاسخ به اين پرسش كه خدا كيست ؟ راهى جز كمك گرفتن از زبان نداريم ، در نتيجه مى گوييم : خدا كسى است كه ما را خلق كرده است ؛ از اين رو، اولين بى هنجارى در جملات دينى ، در ناحيه موضوع اين جملات است و اين مشكل از آنجا ناشى مى شود كه ما با اينكه موضوع اين گزاره ها را اسم خاص مى دانيم ؛ نمى توانيم به مدلول و محكى آنها اشاره غير زبانى كنيم . از سوى دير، ناهنجارى ديگرى كه با آن مواجهيم در جانب محتواى اين قضاياست . ما كلماتى مانند: دوست داشتن ، پديد آوردن و مانند اينها را در جملاتى نظير اينكه : خدا انسانها را دوست دارد، خدا جهان را پديد آورده است ، و...، در معنايى مغاير با استعمال روزمره آنها به كار مى بريم .در پاسخ به اين دشواريها كرمبى معتقد است كه بى هنجارى در ناحيه موضوع و يا محمول ، خصلت لاينفك گزاره هاى كلامى است و گزيرى از آنها نيست ؛ زيرا در اين گزاره ها ما درباره ( موجودى به كلى ديگر ) صحبت مى كنيم و ويژگى راز آلود بودن اين موجود، سبب پيدايش چنين ابهامهايى است . و اين امر را نمى توان دليل بر عدم وجود خدا و يا توتولوژيك بودن ، يا ابراز احساس شمردن گزاره هاى كلامى گرفت ؛ چرا كه ( ويژگيهاى صورى ) يك قضيه ، متكفل ( تنقيح متعلق باور ) ماست ، نه متكفل اثبات و اقامه دليل بر صحت مدعاى ما، بر اين اساس ، از عدم توفيق يك قضيه در تنقيح مدعاى خود، نمى توان ابطال آن مدعا را نتيجه گرفت . پس ، از منظرى بالاتر، اين خلاف قاعدگى مقتضاى ذاتى اين نوع گزاره هاست . او سپس در برابر اين پرسش كه آيا گزاره هاى كلامى تكذيب پذيرند يا نه ؟ معتقد است ، عقايد دينى در اصل تكذيب پذيرند، گرچه بالفعل چنين نباشند و اين نشانه مى دهد كه اين قضايا تهى نيستند، هر چند كه در عمل شواهد مناسب موجود نباشد.او مى گويد: آيا چيزى هست كه مخالف اين حكم باشد كه : خدا مهربان اس ؟ مى گويد: آرى ، رنج . آيا چيزى هست كه قاطعانه مقابل رنج و نافى آن باشد؟ نه ، چرا كه رنج واقعيت دارد. حال آيا مى توان يك آزمون قاطع و تعيين كننده كرد؟ نه ، چرا كه ما هرگز همه آنچه (كل تصوير) را در پس پرده نهان است ، نمى بينيم . لااقل دو چيز از ما نهان است ؛ يكى آنچه در كنه ضمير و شخصيت رنجور، يعنى صاحب يك رنج ، نهفته است و ديگر آنچه از اين پس ، فرا راه او ما خواهد آمد. (309)اما اين ترميم هم نتوانست ديدگاه پوزيتيويستها را در اثبات بى معنايى گزاره هاى دينى به كرسى بنشاند.
هير
از اين رو هير (Hare.M.R، 1919 م ) فيلسوف اخلاق ، در عين اينكه مى پذيرد زبان دينى معناى معرفت بخش ندارد، مى گويد: بيانات دينى از يك بليك (blik، رويت ، نوعى بينش ) حكايت مى كنند كه بر نوعى تفسير عميق از جهان دلالت دارند، به طورى كه مشاهده تجربى نمى تواند آن را دگرگون كند. (310)
بازيل ميچل
بازيل ميچل (1917 - ..., Basil Mitchell) از جمله فيلسوفانى است كه يك قم فراتر مى نهد. او معتقد است ، مدعيات دينى ، مطابق معيار پوزيتيويستها، واجد معناى معرفت بخش است . او مى كوشد تا نشان دهد پاره اى واقعيتها نظير رنج بردن انسانها را مى توان ناقض دعاوى دينى تلقى كرد و لذا اين قبيل دعاوى ، حقيقتا راجع به واقعيات ، سخنان معنادارى مى گويند. البته به نظر ميچل ، اعتقادات دينى ، برخلاف فرضيه هايى كه فيزيكدانان با آنها سروكار دارند، صرفا فرضيه هاى موقت نيستند كه با تعبير وقايع منتفى شوند يا مورد جرح و تعديل قرار گيرند، بلكه آنها متعلق ايمان هستند كه به راحتى متزلزل نمى شوند. (311)