تحليل زبان قرآن و روش شناسى فهم آن

نویسنده: محمد باقر سعيدى روشن

نسخه متنی -صفحه : 192/ 76
نمايش فراداده

4. ديدگاه شناختارى واقع گرا

آلستون و احياى ديدگاه آكويناس

در مقابل تفسير نمادين از زبان دينى كه در عصر حاضر در غرب عرضه شده است ، احياى ديدگاه سنتى آكوينى نيز طرفداران جدى دارد كه معتقد: است زبان دين ، هم مى تواند نمادين باشد، هم حقيقى و بخشهاى نمادين سخنان ناظر به خداوند، على الاصول قابل ترجمه به زبان حقيقى نيز هست . مطابق ديدگاه حمل تمثيلى آكويناس ما مجازيم از خداوند چنان سخن بگوييم كه گويى از پاره اى جهات ( شبيه ) مخلوقات است . اين نظريه زبانى اساسا براى تبيين كاربردهاى متفاوت يك واژه در منتهاى زبانى گوناگون طراحى شده است . از معاصران ، ديدگاه ويليام آلستون (1921 م ) چنين ديدگاهى است به اعتقاد آلستون ، تمايزى كه آكويناس ميان نحوه دلالت (Signification of Mode)، يعنى صورت زبانها، و كمال مورد دلالت (Perfection of Signified)، يعنى واقعيت مورد گفتار، مى نهد، كليدى براى حل مشكل ما در اين زمينه است .

در اينجا كمال به معناى ( ويژگى ) يا ( صفتى ) است كه محمول مى تواند به آن بازگردد.

آلستون مى پذيرد كه زبان ما براى سخن گفتن از خداوند قاصر است . ساخت اين زبان مبتنى بر فرض تمايز ميان عين (Object) و اوصاف آن است ؛ بر اين پايه ، پس از حمل محمول بر موضوع ، موضوع موجودى متمايز از ساير انواع موجودات شناخته مى شود، اما خداوند صرف الوجود است و هيچ گونه تمايز و تكثرى در وجود او راه ندارد؛ لذا زبان ما براى سخن گفتن از خدا چندان مناسب نيست . وقتى علم را به خدا نسبت مى دهيم ، گويى ميان خداوند و صفت علم تمايزى هست ، نظير تمايزى كه ميان انسانها و علمشان وجود دارد؛ در حالى كه اين تمايز در خداوند، تمايزى واقعى نيست . مطابق استدلال آلستون همچنان مى توان گفت كه الفاظ بشرى براى بيان مضمون خاص خود قاصر نيستند. يعنى ممكن است واقعيتى اصيل وجود داشته باشد كه واژه هاى زبان ما ناظر به آن باشند. وى متذكر مى شود كه شايد نحوه دلالت زبان ما نارسايى داشته باشد، اما با اين همه اين امكان وجود دارد كه بتوان اين زبان را براى اتصاف پاره اى اوصاف به كاربرد. ممكن است بتوانيم مفاهيمى نظير علم و قدرت را پالايش كنيم و آنها را از تمامى ويژگيهاى مخلوقات (ممكنات ) كه متناسب با زمان مندى ، جسمانيت و جز اينهاست ، پيرايش نموده و هسته اى از معنا را باقى نگاه داريم كه قابل اطلاق بر خداوند باشد. چنين واژه هاى پيراسته اى را مى توان به نحو حقيقى بر خداوند اطلاق كرد و با استفاده از آنها گزاره هاى صادق درباره خداوند پديد آورد.

بدين ترتيب ما مى توانيم به نحو حقيقى از خداوند سخن بگوييم و مفاهيم پيراسته را بر وجود الهوى اطلاق كنيم . ما مى توانيم دريابيم واقعيتى كه از وراى اين مفاهيم درك مى شود، به نحوى با وجود الوهى مرتبط است . مثلا ما مى توانيم دريابيم كه خداوند عشق مى ورزد، اما نمى توانيم به طور كامل دريابيم كه او چگونه عشق مى ورزد، ولى اين سخن بدان معنا نيس كه خداوند عشق نمى ورزد، يا صفاتى متضاد با عشق (چون نفرت و عداوت ) از خود نشان مى دهد؛ معناى اين سخن آن است كه ما تشخيص داده ايم كه صورتهاى مخلوقانه تكلم و تفكر نمى توانند بر واقعيتى كه از آن سخن مى گوييم كاملا احاطه يابند.

بدين صورت روشن مى شود كه سخن گفتن غير نمادين در باب خدا به دو مسئله به هم وابسته تقسيم مى شود: مسئله وجودشناختى و مسئله زبانى . مسئله وجودشناختى به ساختار وجود الوهى مربوط است ؛ يعنى خداوندى كه غير از مخلوقات است ، شبيه چيست ؟ مسئله زبانى هم با دو امر مربوط است : يكى ، صورت زبان ما و دوم ، حد اين زبان براى سخن گفتن از وجود الوهى . از نظر آلستون با اينكه خداوند از جهات مهمى با مخلوقات متفاوت است ، اما از اين مقدمه ، چنين نتيجه اى برنمى آيد كه زبان انسان براى سخن گفتن درباره خداوند كاملا ناتوان است . (376)