عمده مشکلي که ما با آن مواجه هستيم، مربوط به دسته سوّم است. از يک طرف انسان هائي درس خوانده، م و احياناً مجتهد، و از يک طرف اهل عبادت، تقوا، نماز شب و ... هستند؛ امّا گاهي از روي ناآگاهي مطالبي را مي گويند يا کارهائي انجام مي دهند که آب به آسياب دشمن مي ريزند و در عين حال خودشان هم متوجّه نيستند. بزرگترين تکليفي که امروز ما طلبه ها بر دوش داريم اين است که نيروي خود را صرف اين گروه کنيم. بايد سعي کنيم در نهايت ادب و احترام و از راه مناسب، آن ها را متوجّه خطايشان کنيم. اتّفاقاً از آغاز اسلام تا کنون، مهم ترين و مؤثرترين عامل در فتنه ها اين گونه افراد بوده اند. عموم مردم به دو دسته اعتماد مي کنند: يکي به علماء، و ديگر به اشخاص متّقي و زاهد؛ مخصوصاً اگر کرامتي هم درباره آن ها نقل شده باشد. همين باعث م ي شود که ساير حرف هايشان را هم بپذيرند.
گمان م ي کنند چنين کسي امکان ندارد خطا کند، يا گمان مي کنند کسي که در راه فقه آل محمّد صلي الله عليه و آله ريشي سفيد کرده، حتماً وظيفه اش را مي شناسد و اشتباه نمي کند. امّا فقط اينان دين شناس نيستند، بلکه ديگراني هستند که هم دين شناس و هم باتقوا هستند و هم بصيرت دارند، و حرف هايشان با آنان اختلاف دارد. در اين صورت حرف کساني براي ما حجّت است که هر سه ويژگي را داشته باشند: عالم اند، يعني اسلام را خوب فهميده اند؛ باتقوا هستند، يعني انگيزه براي عمل دارند؛ و بصيرند، يعني خوب م ي فهمند که بايد چه کار کنند. اگر کسي مسائل سياسي و اجتماعي را خوب درک مي کند، معنايش اين نيست که مجتهد نيست يا تقوا ندارد. خداوند بر ما منّت نهاد و مردي را به ما معرّفي کرد که در دورترين نقاط عالم هم شخصيّت او شناخته شد و در طول نهضت ثابت کرد که مسائل سياسي را از همه بهتر مي فهمد. سياست مداران به او ارادت داشتند و هر جا با او مخالفت کردند، بعدها معلوم شد که حق با او بوده است.