هيچ جبري هم در کار نيست. شما کار خودتان را کرديد، و او هم کار خودش را کرد؛ امّا يک چيزي که خواسته شما و چه بسا خواسته او هم بوده، ولي به آن توجّه نداشته است، عملي مي شود و يک نتيجه سوّمي تحقق پيدا مي کند. آموزه ديني قرآني ما اين است که يک نقشه فوقاني، همه انسا نها با همه کثراتي که دارند و عوامل ديگري که ما اصلاً از وجودشان خبر نداريم، مثل فرشتگان، جنّيان، و تأثير و تأثّرات متقابلي که بين اين ها و بين عوامل طبيعي است، را با هم تنظيم مي کند. اي نکه چ هطور اين هماهنگي صورت مي گيرد، عقل ما نمي رسد. آن کسي مي تواند چنين کاري کند که علم نامتناهي دارد. وقتي ما بخواهيم اموري را با هم تنظيم کنيم، بايد خيلي فکر کنيم؛ امّا او احتياج به فکر ندارد. علم او نامتناهي، و محيط بر همه چيز است، و در يک کلمه، آ نچه از آغاز خلقت تا پايان واقع م يشود، براي خدا تقدّم و تأخّر ندارد، همه را مي داند و اراده او بر همه حاکم است. فهم اين مطلب خيلي زمان مي برد؛ امّا قرآن اين گونه ترسيم مي کند.
يکي از جاهايي که خوب مي توان فهميد که چه گونه اراده انسان با اراده خدا گويا در هم م يآميزد و متّحد مي شود، داستان خضر در سوره کهف است. وقتي حضرت خضر مي خواهد براي حضرت موسي توضيح دهد که چرا آن کشتي را غرق کرد، چرا آن جوان را کشت و چرا آن ديوار را تعمير کرد، ي کجا مي گويد: «... فَأَرَدْتُ أَنْ أَعيبَها... 2» : من خواستم که آن کشتي را معيوب کنم؛ ي کجا مي گويد: «فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْه... 3 » : ما خواستيم كه پروردگارشان به جاى او، فرزندى پا كتر و بامحبّت تر به آن دو بدهد، و ي کجا مي گويد: «...فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا... 4» : پروردگار تو م ىخواست آنها به حدّ بلوغ برسند و گن جشان را استخراج كنند. معناي اين مطلب اين نيست که يک جا اراده من است، يعني اراده خدا نيست. يا آنجايي که اراده خداست، من هيچ کاره بودم؛ بلکه حضرت خضر آن کارها را انجام داد و مي دانست که نتيجه چه م يشود؛ امّا اين کارها را، هم به خضر مي توان نسبت داد و هم به خدا.