مرحوم شيخ غلامرضا يزدي فقيه مرد بسيار بزرگي بود. يکي از ويژگي هاي ايشان اين بود که تا سنّ 90 سالگي منبر مي رفت و همه منبرهاي ايشان هم آموزنده بود. سخن گفتن ايشان هم با منبرهاي ديگر فرق داشت. ايشان روي منبر در مسجد گوهرشاد اين جريان را نقل کرده است. مي گويد: «يک شب باراني در يزد، منزل کسي دعوت داشتم.
سوار الاغ بودم و از کوچه اي عبور مي کردم. به يک جوي آبي رسيدم که گويا پوشش روي آن سست بود. پاي الاغ فرو رفت و من هم زمين خوردم و در گل ولاي تمام لباس هايم کثيف شد. همسايه ها متوجّه شدند و من را به منزل بردند و لباس هايم را عوض کردند و يک سر و صورتي به من دادند تا بتوانم بروم. من منصرف شدم و به منزل برگشتم. يک سال بعد به همان جا دعوت داشتم. سوار همان الاغ شدم و رفتم. وسط آن کوچه که رسيدم، الاغ ايستاد. هر چه سعي کردم حرکت کند، حرکت نکرد. پياده شدم ببينم علّت چيست، يک وقت يادم آمد که سال گذشته اي نجا الاغ پايش توي گل رفت و زمين خورد و من را هم زمين زد، و به همين علّت ديگر از اي نجا عبور نمي کند. » اين داستان را روي منبر نقل مي کند و سپس مي گويد: «عزيزانِ من، سعي کنيد از اين الاغ کمتر نباشيد. »
اگر ما امروز از يک سوراخ ماري گزيده شديم، ولي فردا دوباره سراغ همان رفتيم، اين نجابت نيست؛ اين حماقت است. بايد اين داستان ها را بخوانيم و تحليل کنيم تا دفعه دوّم مبتلا نشويم.
وفّقنا الله و ايّاکم
1 . التغابن / 15 . 2 . نهج البلاغه، خطبه 200 . 3 . بحارالانوار، ج 24 ، ص 123 . 4 . الحجرات / 12 . 5 . آل عمران / 13 . 6 . الحشر/ 2. 7 . المائده / 27 . 8 . الاعراف / 175 . 9 . البقره / 214 .