مؤمن بايد تيزهوش باشد
از مطالب گذشته روشن مي شود که به سادگي نمي توان همه فتنه ها را شناخت، و ريشهها و عوامل پشت پرده اش و کساني که به صورت هاي مختلف در آن دخيل هستند
را شناسايي کرد. اين مطالب را از اين جهت مي گويم که اگر يک رگ سادگي در ما
وجود دارد، يک مقدار برطرف شود. البته ايمان ما اقتضا مي کند که نسبت به همه خوش
بين باشيم؛ اما همين ايمان اقتضا مي کند که تيزبين هم باشيم: «اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِن... 3» .
همان طور که مقام معظم رهبري روي بصيرت تأکيد مي کنند، ما هم بايد به بصيرت
اهميّت بدهيم. ساده انديشي و خوش بيني، بعضي جاها مشکل آفرين مي شود. البته
سوءظن گناه کبيره است: «... إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْم ... 4 » ؛ امّا وقتي احتمال بدهيم که از
طرف کسي خطري ما را تهديد مي کند و اين باعث شود که حواس مان را جمع کنيم
و بدون اين که نسبت به او قضاوتي داشته باشيم، مواظب باشيم که ما را به دام نياندازد،
به اسلام ضرر نزند، به نظام اسلامي ضرر نزند، اين دورانديشي و احتياطي است که
از خواص مؤمن است. خيال نکنيم همه جا مؤمن بايد سرش را زير بياندازد و بگويد:
إن شاء الله خير است! همين طور شد که علي را خانه نشين کردند؛ همين طور شد که
ابوموسي اشعري حَکَم شد و به نفع عمرو عاص قضاوت کرد؛ همين طور شد که در
طول تاريخ ما خسارت هاي زيادي داديم. اين خسارت ها ناشي از ساده انديشي ها بود.
مؤمن بايد باهوش باشد، البته نه هوش شيطاني. بايد هوشي داشته باشد که بتواند حقّ و
باطل را تشخيص دهد؛ شياطين را شناسايي کند. اين خو شبيني هاي افراطي گاهي باعث
فريب خوردن ما و افتادن در دام شياطين مي شود.
ذکر قضاياي تاريخي و فتنه هائي که در گذشته واقع شده است، به خاطر اين است که
در زندگي آينده از اين ها استفاده کنيم. آيا قرآن که اين همه قضاياي تاريخي را بيان
مي کند، فقط براي اين است که کتاب تاريخ باشد؟ آيا براي اين است که موقع بيکاري
برويم براي سرگرمي بخوانيم؟ يا اين که «... إِنَّ في ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصار 5 » و ...«
فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ 6 » . اگر چشم داريد عبرت بگيريد. قرآن نيامده که براي ما قصّه
بگويد و ما را سرگرم کند؛ بلکه اين داستان را مي گويد تا براي ما عبرت باشد: «وَ اتْلُ
عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ ... « ، 7 » وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها ... 8 » .
قضايائي که اميرالمؤمنين عليه السّلام در نهج البلاغه بيان مي فرمايند و بالاتر، پيش گويي
ها يا پيش بيني هائي که مي فرمايند، العياذ بالله مثل کار رمّال ها نيست که پيش بيني
کنند و بگويند: به نظر من صد سال ديگر چه خواهد شد، يا اين که مثل گفته هاي
فوکوياما باشد! وقتي اميرالمؤمنين عليه السّلام مي فرمايند: «سيأتي زمان کذا و کذا ،»
به خاطر اين است که من و شما متوجّه باشيم که چنين چيزي ممکن است در زمان ما
اتّفاق بيافتد و حواسمان را جمع کنيم. اين ابزار قرار دادنِ داستان هاي تاريخ نيست. اين
عبرت گرفتن از داستان هاي تاريخي است. تاريخ فايده اصلي اش عبرت است. اگر از
تاريخ عبرت بگيريم و بگوئيم: مواظب باشيد مثل ابوموسي اشعري نشويد، نبايد حمل بر
استفاده ابزاري از تاريخ شود. اصلاً تاريخ براي عبرت گيري است. براي اين است که
ما براي زندگي حال و آيند ه از آن درس بگيريم و مواظب باشيم در دام ديگران نيفتيم،
خصوصاً با تأکيداتي که خود قرآن فرموده که قضاياي گذشتگان براي شما هم اتّفاق
خواهد افتاد.
چرا اين را گفته است؟ آيا فقط يک پيش گويي و غيب گويي است؟ «أَمْ
حَسِبتْمُْ أنَْ تدَْخُلوُا الجَْنةَّ وَ لمََّا يأَتْكُِمْ مثَلَُ الذَّينَ خَلوَْا منِْ قبَلْكُِمْ مسََّتهُْمُ البْأَسْاءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ
زُلْزِلُوا ... 9 » : خيال مي کنيد شما همين که گفتيد: مؤمن هستيم و نمازي و عبادتي انجام
داديد، بهشتي هستيد؟ اين طور نيست. آيا خيال مي کنيد تا داستان پيشينيان براي شما
تکرار نشده، بهشت مي رويد؟ «أَمْ حَسِبْتُمْ » از نوع استفهام انکاري است؛ يعني نه، اين
طور نيست؛ براي شما هم همين داستان ها اتّفاق خواهد افتاد. بنابراين ما از داستان هاي
تاريخي مخصوصاً تاريخ معاصر، بايد عبرت بگيريم. چشم بسته قضيه ديروز را باز فردا
تکرار نکنيم، که تکرار آن دليل نجابت نيست؛ بلکه دليل کم فهمي است.