داستا نهاي قرآن در رابطه با حسد - فراسوی غبار ندای انقلاب نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فراسوی غبار ندای انقلاب - نسخه متنی

محمدتقي مصباح يزدي

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

داستا نهاي قرآن در رابطه با حسد

در قرآن چند داستان در رابطه با حسد آمده که خيلي عجيب است. جاي دارد که سؤال
شود اصلاً قرآن اين داستان ها را براي چه نقل کرده است؟ م يفرمايد: «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ
ابنْيَْ آدَمَ باِلحَْقِّ إذِْ قرََّبا قرُْبانا فتَقُبُلَِّ منِْ أحَدِهِما وَ لمَْ يتُقَبلَّْ منَِ الْآخَرِ قالَ لَأقَتْلُنَكَّ قالَ إنِمَّا
يَتَقَبَّلُ ا مِنَ الْمُتَّقين 5 » : داستان فرزندان آدم را براي مردم نقل کن. دو فرزند بلافصل
حضرت آدم قرباني کردند. پيداست که در آن زمان که خود حضرت آدم پيغمبر بوده،
يک مناسک عبادي از جمله قرباني هم داشته اند. اين دو برادر، يعني جناب هابيل و قابيل
قرباني کردند، و قرباني يکي قبول شد و يکي نشد. آن يکي که قربان ياش قبول نشد به

برادر ديگر گفت: تو را حتماً خواهم کشت؛ چرا قرباني تو قبول شد و از من قبول نشد؟
برادر ديگر گفت: تقصير من نيست که قرباني تو قبول نشد؛ تو هم تقوا داشته باش تا
خدا قرباني تو را قبول کند. ولي او از روي حسد، کينه برادر را در دل گرفت و بالأخره
او را کشت. اين اولين داستاني است که در قرآن از آدمي زاد نقل شده است و موضوع
آن حسد است. يعني آدمي زادها! بفهميد که امري در درون و در دل شما ممکن است
به وجود بيايد که اين همه فساد بر آن مترتّب شود. گناهي به اين روشني که هيچ توجيه
عقلي ندارد.

م يدانيم که قرآن، کتاب رمان، قصّه، يا تاريخ نيست؛ بلکه کتاب هدايت است. هدف
قرآن از نقل اين داستان ها اين است که ما بفهميم حسد چقدر مي تواند خطرناک باشد.
داستان بعد مربوط به زمان حضرت يعقوب و حضرت يوسف است. «إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ
أَخُوهُ أَحَبُّ إِل ى أَبينا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفي ضَلالٍ مُبينٍ 6 » . يعقوب پيغمبر، فرزند
اسحاق و نوه حضرت ابراهيم است. ايشان دوازده پسر دارد که همه پيغمبرزاده هستند.
اي نها ديدند که اين برادر کوچک پيش پدر عزيزتر است. با هم نشستند و گفتند: پدر،
يوسف و بردارش را بيشتر از ما دوست دارد؛ اين درست نيست. پسرها براي پدري که
خود پيغمبر است، تکليف معيّن مي کنند! مي گويند: پدر ما به خاطر اين که آن دو برادر
کوچ کتر را بيشتر دوست دارد، در گمراهي آشکاري است. اکنون چگونه پدر را از
اين گمراهي درآوريم؟

/ 125