بصيرت در مصاف فتنه
حضرت در ادامه م يفرمايد: «وَ إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي مَا لَبَّسْتُ عَلَى نَفْسِي وَ لُبِّسَ عَلَيَّ... :»من بصيرت خودم را با خود دارم. نه خودم عمداً کار را بر خودم مشتبه کردم يعني نفسم
مرا فريب دهد و عمداً اشتباه کنم و چيزي که م يدانم باطل است، آن را حقّ جلوه ده م
و نه کسي توانسته امر را بر من مشتبه کند. من با بصيرتم م يبينم که چه م يکنم و م يدانم
چه کار بايد بکنم. براي اميرالمؤمنين - عليه السلام - قبولاندن اين حقايق به مردم بسيار
سخت بود. براي ايشان سخت بود به مردم بفهماند که من اگر شمشير مي کِشم و هزاران
نفر نمازخوان را مي کُشم، اين تکليف من است و بايد اين کار را انجام دهم.
در طول چند سال حکومت علي - عليه السلام - ببينيد چه جرياناتي پيش آمد. در جنگ
صفين، در جنگ جمل و در جنگ نهروان، مهمّ ترين مشکل علي همين امر بود. در
جنگ جمل آمدند و به او گفتند: ما مي دانيم تو داماد پيغمبري و پيغمبر تو را دوست
مي داشت. تو آدم خوبي هستي و به اسلام خدمت کرد هاي؛ امّا در مقابل تو زبير، طلحه
و همسر پيغمبر هستند. از کجا معلوم که تو درست مي گوئي؟ شايد امر بر تو مشتبه شده
است! اينکه مي فرمايد:
«وَ إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي ... »، اين جمله خيلي معنا دارد؛ يعني شما اهل
بصيرت نيستيد. من اشتباه نمي کنم. من مي فهمم چه مي کنم. بعد در جنگ صفين قرآ نها
را سر نيزه کردند و نهايتاً پيشنهاد حکميّت داده شد. باز همين هائي که از شاگردانش
بودند و پاي منبرش مي آمدند و سال ها با او در ارتباط بودند، شمشير کشيدند و گفتند:
يا حکميّت را م يپذيري، يا تو را م يکشيم. وقتي فرياد مي زند: «وَ إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي ... ،»
بايد بفهميم چه خون دلي م يخورد که مي گويد: من م يفهمم چه کار بايد بکنم؛ امّا امر
بر شما مشتبه شده است.