معارف قرآن در المیزان

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

نسخه متنی -صفحه : 132/ 97
نمايش فراداده

منقاد است و نمى‏تواند از خواسته او استكبار و تمرد كند و از تحت سلطنت او خارج گردد، هم چنان كه نمى‏تواند از او سبقت بگيرد و چيزى از قلم تدبير او بيفتد: «اِنَّ اللّهَ بالِغُ اَمْرِهِ - خدا به كارش مى‏رسد ! » (3 / طلاق)
خلاصه، خداى‏سبحان بر همه اين اسباب فعّاله عالم غالب است، آنها به اذن او فعاليت مى‏كنند و امر هر چه را بخواهد بدانها تحميل مى‏كند و آنها جز سمع و طاعت چاره‏اى ندارند، اما (چه بايد كرد كه) بيشتر مردم نمى‏دانند، چون گمان مى‏كنند كه اسباب ظاهرى جهان خود در تأثيرشان مستقلند و به همين جهت مى‏پندارند كه وقتى سببى و يا اسبابى دست به دست هم داد تا كسى را مثلاً ذليل كنند، خدا نمى‏تواند آن اسباب را از وجه‏اى كه دارند بگرداند، ولى مردم اشتباه مى‏كنند: « لَقَـدْ كـانَ فـى يُـوسُـفَ وَ أِخْـوَتِـهآ ءَايـتٌ...!» (7 / يـوسف) در داستان يوسف آيات الهيّه‏اى است كه دلالت مى‏كند بر اين كه: خداى‏تعالى ولىّ بندگان مُخلَص است و امور آنان را به عهده مى‏گيرد تا به عرش عزتشان بلند كرده، در اَريكه كمال جلوسشان دهد، پس خدایى كه غالب بر امر خويش است اسباب را هرطورى كه بخواهد مى‏چيند، نه هرطورى كه غير او بخواهند و از به كار انداختن اسباب آن نتيجه‏اى كه خودش مى‏خواهد مى‏گيـرد، نه آن نتيجـه‏اى كـه بر حسب ظاهر نتيجه آن است. برادران يوسف به وى حسد ورزيده او را در ته چاهى مى‏افكنند و سپس به عنوان بردگى به مكاريانش مى‏فروشند و بر حسب ظاهر به سوى هلاكت سوقش مى‏دهند ولى خداوند نتيجه‏اى بر خلاف اين ظاهر گرفت، او را به وسيله همين اسباب زنده كرد. آنها كوشيدند تا ذليلش كنند و از دامن عزت يعقوب به ذلت بردگى بكشانند، خداوند به عين همين اسباب او را عزيز كرد.
( ... در واقع مى‏توان گفت: راه ترقى و سعادت آينده هر يوسفى، زمانى از ته چاهى مى‏گذرد و انسانهايى كه خلوصى دارند يا معرفتى از مشيّت الهى يافته‏اند مى‏دانند كه هر چاه يا هر فشار و سختى در مسير زندگى، خود سببى از اسباب است كه به ظاهر «انتهاى خط بدبختى» مى‏نمايد ليكن در حساب امر و تدبير الهى «آغاز راه سعادت» است زيرا بسيار بعيد است كه تصور كرد به سادگى پرورش يافتگان دامن پيامبران به قصر شاهى و عزيزى و زليخايى هر عصر و زمان برسند، مگر از طريق چاه‏هاى ميــان راه زنـدگـى و از هميـن طـريـق اسـت كه سرنوشت آتـى فرد يا ملتى يا ملت‏ها و جوامع و تـاريخ رقم زده مى‏شود!  امین )(1)
1- الميــــزان ج 21، ص 179

امــــر و امــامـت

« ... وَ جَـعَلْنـاهُمْ اَئِـمَّـةً يَهْدُونَ بِاَمْرِنا...! » (73 / انبياء)
« ... و آن‏ها را پيشوايان نموديم تا به امر ما رهبرى كنند...! »
امامت به اين معناست كه شخص طورى باشد كه ديگران از او اقتداء و متابعت كنند، يعنى گفتار و كردار خود را مطابق گفتار و كردار او بياورند، قرآن كريم هر جا نامى از امامت مى‏برد دنبالش متعرض هدايت مى‏شود، تعرضى كه گويى مى‏خواهد كلمه نامبرده