تشخيص آن محق و مصيب ببيند، چيزى كه هست در آنچه كه خودش قادر به تحصيل علم است علم خود را پيروى مىكند، و در آنچه كه خود قادر نيست مانند پارهاى از فروع اعتقادى نسبت به بعضى از مردم و غالب مسائل عملى نسبت به غالب مردم از اهل خبره آن مسائل تقليد مىكند، آرى همان فطرت سالم او را به تقليد از علم عالم و متخصص آن فن وا مىدارد، و علم آن عالم را علم خود مىداند، و پيروى از او را در حقيقت پيروى از علم خود مىشمارد. شاهد اين مدعا همان اعمال فطرى و ارتكازى مردم است، مىبينيم كه شخصى كه راهى را بلد نيست به قول راهنما اعتماد نموده به راه مىافتد، مريضى كه درد و درمان خود را نمىشناسد كوركورانه به دستور طبيب عمل مىكند، و ارباب حاجت به اهل فن صنعت مورد احتياج خود اعتماد نموده به ايشان مراجعه مىكنند، البته اين در صورتى است كه به علم و معرفت آن راهنما و آن طبيب و آن مهندس و مكانيسين اعتماد داشته باشد.
از اين جا نتيجه مىگيريم كه انسان سليمالفطره در مسير زندگىاش هيچوقت از پيروى علم منحرف نمىشود، و دنبال ظن و شك و وهم نمىرود، چيزى كه هست يا در مسائل مورد حاجت زندگىاش شخصا علم و تخصص دارد كه همان را پيروى مىكند، و يا علم كســى را پيروى مىكنــد كه به وى وثــوق و اطمينان و يقين به صحت گفتههاى وى دارد، هر چند اين چنين يقين را در اصطـلاح برهان منطقـى علم نمىگويند.
پس انسان فطرى در هر مسألهاى كه در زندگىاش برايش پيش مىآيد علم دارد، يا علم به خود مسأله و ياعلم به وجوب عمل بر طبق دليل علمى كه در دست دارد، بنابراين بايــد آيــه شريفــه « وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِــه عِلْــمٌ...!» را به چنين معنايى ناظر دانست پس اگر دليل علمى قائــم شد بر وجوب پيــروى ظنى مخصوص پيروى آن ظن هم پيروى علم خواهد بود.
در نتيجه برگشت معناى آيه به اين مىشود كه در هر اعتقاد عملى كه ممكن است تحصيل علم نمود پيروى غير علم حرام است. و در اعتقاد و عملى كه راهى به سوى غير علم نيست وقتى اقــدام و ارتكاب جايز است كه دليلى علمى آن را تجويز نمايد، مانند اخــذ احكــام از پيغمبــر و پيــروى و اطاعت آن جنــاب در اوامر و نواهــى كه از ناحيــه پروردگــارش دارد، و عمــل كردن مريــض طبق دستــورى كه طبيب مىدهد، و مراجعــه به صاحبان صنايع در مسائلى كه بايــد به ايشان مراجعــه كرد، چه در همه اين موارد دليــل علمــى داريم بر اين كه آنچه اينان مىگويند مطابق واقع است.(1)
1- الميزان ج 25، ص 160.
« وَ لا تَمْشِ فِى الاْرْضِ مَرَحا اِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الاْرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً !»(37 / اسراء)
«مرح» به معناى بسيار خوشحالى كردن به باطل است، خوشحالى به حق آن است كه از باب شكر خدا در برابر نعمتى از نعمتهاى او صورت گيرد و چنين خوشحالى هرگز از حد اعتدال تجاوز نمىكند و اما اگر به حدى شدت يافت كه عقل را سبك نموده و آثار