***** صفحه 31 *****
- بعضى ديگر كه احكام و تكاليف الهى را بيان مى كنند، آيات اويند، بدان جهت كه در انسان ها ايجاد تقوى مى كنند و آنان را به خدا نزديك مى سازند!
- موجودات خارجى نيز آيات او هستند، بدان جهت كه با هستى خود، وجود صانع خود را با خصوصيات وجودى شان از خصوصيات صفات و اسماء حسناى صانعشان حكايت مى كنند!
ـ انبياء خدا و اولياء او نيز آيات او هستند، بدان جهت كه هم با زبان و هم با عمـل خـود، بشـر را بـه سـوى خـدا دعوت مى كنند!
بنابراين، كلمه " آيت " مفهومى داردكه داراى " شدت و ضعف" است.
ـ بعضــى آيات از بعض ديگــر در آيت بــودن بزرگ تــر هستنــد:
" لَقَدْرَاى مِنْ اياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى! " (18/نجم)
از لحاظ " جهات " نيز اختلاف آيات وجود دارد:
- بعضــى آيـات در آيــت بودن تنهــا يك جهت دارند، يعنى از يك جهت نـمـايشگر و يـاد آورنـده صــانــع خـويـشنـد.
- بعضـى ديگـر از آيـات داراى جهات بسيارند!
نسخ جهــات آيت
با توجه به توضيحات بالا، "نسخ آيت" نيز دو جور است :
1 ـ نسخ يك آيت به همان يك "جهت" كه دارد، مثل اين كه به كلى آن را نابود كند،
2 ـ نسخ آيتى كه از چند جهت آيت است، فقط از يك جهت خاص نسخ مى شود و جهت ديگرش را به آيت بودن باقى بگذارد، مانند آيات قرآنى، كه هم از نظر بلاغت آيت و معجزه است و هم از نظر حكم، آن گاه "جهت حكمى" آن را نسخ كند و جهت ديگرش هم چنان آيت باشد!
تشخيص آيات منسوخ
آيات منسوخ نوعا لحنى دارند كه به طور اشاره مى فهمانند كه به زودى نسخ خـواهند شـد و حكـم در آن بـراى ابـد دوام نـدارد، مانند آيه :
- " فَاعْفُــوا وَ اصْفَحُــوا حَتّى يَأْتِــىَ اللّهُ بِاَمْرِهِ! - فعلاً عفو كنيد، ناديده بگيريد، تا خداوند امـر خود را بفرستد!" (109/بقره)
كه به روشنى مى فهماند كه حكـم عفــو، گذشــت دائمى نيست و به زودى حكم ديگر خواهد آمد، كه بعدها به صورت حكم جهاد آمد. (1)
1- الميزان ج : 1، ص : 377.
***** صفحه 32 *****
مباحث تاريخى در محكمات و متشابهات و تأويل
" هُوَالَّــذى اَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتــابَ مِنْهُ اياتٌ مُحْكَمــاتٌ هُنَّ اُمُ الْكِتابِ وَ اُخَرُ مُتَشابِهاتٌ... ." (7/آل عمران)
مفسريــن در بيان " محكمــات و متشابهــات" قرآن اختــلاف شديــدى كرده انــد و دچــار انحرافــات دامنه دارى شده اند. ايــن اختلاف و انحــراف سابقه طولانــى دارد و از زمان مفسرين صحابه و تــابعيــن آغـاز شـــده و تـا ايـــن دوره و زمـان بـه سيـر خــود ادامـــه داده اســت!
سبب روشن و عمده اى كه اين انحراف را پديد و اين مشاجرات و منازعات را به وجود آورده، همانا خلط و اشتباهى است كه از آنان بين بحث و گفتگو در "محكمات و متشابهات" با بحث و گفتگو در " تأويل" شده، يعنى آن دو بحث را جدا نكرده و با هم در آميخته اند. در اثر اين خلط و اشتباه، اختلاف عجيبى در طرز طرح مسئلـه و چگـونگى بحث از آن و نتيجـه اى كه از آن گرفته مى شود، پديدار گشته است.
اينك كليه اين مباحث تاريخى را در چند مورد زير خلاصه و بيان مى كنيم:
ماهيت آيات محكم و متشابه
آيات قرآنى به دو بخش " محكم" و " متشابه" تقسيم مى شوند. اين تقسيم به لحاظ مدلولى است كه هر يك از آيات، خود جداگانه دارند. يعنى اگر به لحاظ مدلول شخصى تشابهى داشت " متشابه" و اگر نداشت " محكم" هستند.
متشابهــات بــا رجــوع بــه محكمــات تشــابــه شــان رفــع شـــده و مـــراد از آن هــا معلــوم مى گـردد.
1 - محكم :
- مقصود از " محكم" همان اتقان و ثبات مخصوصى است كه در اين قبيل از آيات وجود دارد، كه به واسطه آن در دلالت كردن به مدلول خود تشابهى ندارند.
***** صفحه 33 *****
البته اين نحو از اتقان، مخصوص به يك دسته از آيات قرآنى است و تمامى آيات آن چنيـن احكـامـى را دارا نيستند.
در آيه شريفه، محكمات را به " اُمُّ الْكِتاب" توصيف كرده است، پس اين دسته از آيـات نسبت بـه آيات ديگر سمت " مادر" و مرجعيت را دارند.
تمامى آيات محكم در ميان خود اختلافى ندارند، يعنى با هم در افاده معانى متفق مى باشند.
نمونه يك آيه محكم:
ـ " لَيْــــسَ كَـمِـثْلِـه شَـــــىْ ءٌ - هيــچ چيـــزى مثــل او نيســت! يــا خــداونــد شبيــه چيــزى نيســـت!" (11 / شورى)
2 - متشـا بــــه :
- مقصود از " تشابه " عبارت است از توافقى كه بين اشياء مختلف در بعض اوصاف و كيفيات حاصل مى گردد.
" متشابه" آن آياتى است كه در نظر ابتدائى مصداق و مدلول واقعى آن براى شنونده روشن نيست، يعنى با مصاديق ديگر اشتباه مى شود و اين تشابه به حال خود هست تا وقتى كه آن را به محكمات رجوع داده و معانى واقعى هر يك را روشن كنيم، كه پس از معلــوم شدن، خود اين آيه متشابــه برگشته و آيـه اى محكم مى شود.
نمونه يک آيه متشابه:
ـ " اَلرَّحْمــنُ عَلَـــى الْعَـرْشِ اسْتَـوى- خداوند بر كرسى قرار گرفته است !"
(5/طه)
كه در نظر ابتدائى براى شنونده ترديد حاصل مى شود و برايش معناى حقيقى آن روشن نيست، لكن وقتى به آيه محكمى مانند آيه:
" لَيْسَ كَمِثْلِه شَىْ ء - خداوند شبيه چيزى نيست! " (11 / شورى)
رجوع شد، معلوم مى شود كه استقرار خداوند بر عرش، نحوه استقرار جسمانى كه تكيه بر مكان باشد، نيست، بلكه منظور تسلط و احاطه بـر ملـك است.
يـا مـاننـد آيـه متشـابـه:
- " اِلى رَبِّها ناظِرَةٌ - به پروردگارش نظر مى كند!"(23 / قيامت)
كه با شنيدن اين آيه انسان ترديد مى كند و منظور از نگاه كردن به خدا را نمى فهمد كه چگونه خواهد شد؟ ولى وقتى به آيه:
- " لا تُـدْرِكُهُ الاَبْـصارُ وَ هُـوَ يُـدْرِكُ الاَبْـصـارَ !" (103 / انعام)
مـراجعـه مى كنـد، معلـوم مى شـود كه مقصـود از آن نگـاه كردن جسمانى نيست.
قسمتى از آيات و روايات در اين زمينه نقل مى شود:
***** صفحه 34 *****
- " اوست كه قرآن را بر تو فرستاد، كه برخى از آن كتاب، آيات محكمات است، كه آن ها "اُمُّ الْكِتاب" و اصل و مرجع ديگر آيات هستند و برخى ديگر آياتى است متشابه، تا آن كه گروهى كه دلهايشان ميل به باطل است، از پى متشابه رفته، تا به تأويل كردن آن در دين راه شبهه و فتنه گرى پديد آورند؛ در صورتى كه تأويل آن را جز خدا كسى نمى داند، و " راسِخون در علم" گويند: ما به همه آن كتاب گرويديم، كه تمام محكمات و متشابه آن از جانب پــروردگار ما آمده است و به اين دانش و بر اين معنا (كه آيات قرآن همه از جانب خداســت،) تنها خردمندان آگاهنــد، (كه آن ها به طور دائم و با تضرع به درگاه خدا مى گويند:)
- " بار پروردگارا! دل هــاى مــا را بــه باطــل مايــل مكــن، بعــد از آن كــه هدايــت كــردى مــا را! و مــا را از جانـب خويش رحمــت فرست! كه تو بسيــار بخشنــده اى...!" (7 تا 9 / آل عمران)
امــام صــادق عليه السلام فـــرمــــود:
- " قرآن محكمى دارد و متشابهى، پس به محكم آن ايمان بياور و عمل كن! ولى به متشابه اش ايمان بياور و لكن عمل منما ! ايــن گفته خداست كــه فرمــوده:
- كسانــى كه دلهايشان از حق برگشته تنها آيات متشابه را دنبال مى كنند، تا باعث گمراهى مــردم شوند و از طرفى هم به خيــال خود به تأويــل قرآن نايل شوند، با اين كه جز خدا كسى تأويــل آن را نمى داند! ولى راسخــون در علم مى گويند: مــا ايمان آورده ايــم، تمامــى از نــزد پروردگـــار ماســــت!
راسخـون در علـم همـانا آل محمــــد صلى الله عليه وآله مى بــاشنــد!"
(نقــل از تفسيــر عياشــى)
دليل وجود آيات متشابه در قرآن
وجود "متشابه" در قرآن حتمى و ضرورى مى باشد.
اين ضرورت وجود ناشى از وجود "تأويل" است، همان تأويلى كه موجب شده بعض آيات قرآنى مفسر و بيان كننده بعض ديگر باشند!
خداوند متعال در قرآن شريف تذكر داده كه اين كتاب داراى تأويلى است كه معارف و قوانين و احكام و ساير موضوعات قرآنى به آن ارتباط دارند، ولى ضمنـا يادآور شده كه تـوانائى درك آن را فقط نفوس مطهره دارند!
كمال تطهير الهى كه خداوند انسان را براى رسيدن به آن دعوت فرموده، فقط در عده معدودى پيدا مى شود، ولى مؤمنين ديگر هر يك به حسب مقام و درجه خود از آن
***** صفحه 35 *****
بهـره مندى دارند، البته به همان اندازه كه در قلوبشان وارد مى شود!
قرآن شريف راه رسيدن به اين سعادت عظمى را تنها از راه معرفت النفس ممكن مى دانــد، لذا براى تربيت انسان ها و ايجاد علم و عمل در آن ها، آن ها را با حقايق جهان - مبدأ و معاد و عالم وجود - آشنا مى سازد، تا معرفت حقيقى به نفس و وجود خود پيدا كنند. از لحاظ عملى نيز قوانين اجتماعى براى آن ها معين مى فرمايد تا با قلبى فارغ به جهان علم و عرفان نزديك شوند!
هدايت هاى دينى بر اساس علم و دانش و نفى تقليد كورانه بنا شده است. خداى تعالى ابتدا حقايق معارف را به طور واضح شرح داده و سپس ارتباط خاص معارف با قوانين را روشن فرموده است. لذا يك دسته از آيات قرآن به انسان مى فهماند كه او موجودى است كه خداوند سبحان با دست خود او را آفريده، در آفريدن و بقاى او ملائكه و مخلوقــات ديگرش را از آسمان و زميــن و نبات و حيــوان و مكــان و زمــان و غير آن واسطه قرار داده و به او اعلام كرده كه خواه و ناخواه به سوى معاد و وعده گاهى كه در پيش دارد، سير خواهد كرد و در آن جا به پاداش يا عذاب ناشى از اعمال و كردارش خواهـــد رسيــــد!
از طرف ديگر عامه مردم فهمشان از حدود محسوسات تجاوز نكرده و به علم مافــوق طبيعت نمى رســد و فهماندن مفاهيم عالى هم به انسان ها جز از راه معلومــات ذهنى كه در خـلال حيات و زندگــى دنيوى تحصيــل كرده، ممكــن نيست...!
خـلاصه اين كه:
ـ اختلاف فهم ها و عمومى بودن موضوع هدايت از يك طرف و وجود تأويل در قرآن، از طرف ديگر، تماماً نشان مى دهد كه - بيانات قرآنى جنبه مثالى دارند براى رسانيدن حقايق به فهم هاى عمومى، از راه معلومات ذهنى آنان!
آيات قرآنى به لحاظ مشتمل بودن بر معارف اصلى و يا ملاكها و مصالح احكام، مورد "تشابه" واقع مى گردند، ولى از نظر اشتمال بر خود احكام و قوانين به هيچ وجه محـل تشابه نيست!
لذا بايد معانى حقه را در قالب هاى مختلف بريزند و با امثله گوناگون ايراد كنند، به طورى كه بعضى بعض ديگر را تفسيركند، تا در اين صورت به واسطه تدافع و اختلافى كه در بين آن هاست، مطالب روشن شود:
1 - تمام آن ها مثالهائى هستند كه در ماوراء خود حقايق مسلمى دارند و مقصــود اصلى فهماندن آن حقايق است.
2 - فقط مقدار لازم از خصوصيات را بايد طرح كرد، زيرا بعضى از مثلها بعض خصوصيات موجود در يكى ديگر را نفى مى كند و آن يكى ديگر برخى از خصوصيات اين يكى را.
پس تشابهى كه در يك آيه واقع است با محکم و استوار بودن آيه ديگرى مرتفع خواهد شد!
***** صفحه 36 *****
مفهوم تأويل قرآن
1 - بــراى تمــام قــرآن، اعـم از آيـات محكـم و متشابـه، تأويـل وجـــود دارد!
2 - اين تأويل از قبيل مفاهيم لفظى نيست، بلكه امور خارجى است، كه نسبت آن به معارف بيان شده، نسبت "ممثل" است به "مثال."
3 - تمامى معارف قرآن مثل هائى است كه براى تأويلى كه از آن ها نزد خداوندمتعال موجــود است، زده شده اســت. البته خود بيانــات لفظى قرآنى هـم نسبت بـه معـارف و مقـاصدشان جنبـه مثلى دارند.
4 - ممكن است مطهرين و پاكان به تأويل قرآن برسند و دانائى پيدا كنند. مطهـريـن از جملـه راسـخـيـن در علمـنـد.
نمونه اي براي درک تـأويل حوادث ( داستان خضر و موسى "ع" )
براى روشن شدن مطلب، داستان موسى عليه السلام را نقل مى كنيم كه براى يادگيرى تـأويـل حـوادث نزد حضرت خـضر رفـــت:
در اين داستان، خداوند سبحان از زبان خضر، هنگامى كه با ايرادهاى موسى مواجه مى شود، نقل مى فرمايد، كه گفت:
- " به زودى تأويل آن چه را كه بر تحملش صبر نداشتى براى تو خبر مى دهم!"(78 / كهف)
هم چنين پس از خاتمـه بيان و تشريــح عناوين قضايا باز نقل مى كند، كه به او گفت:
- " اين تأويــل آن چيزهائــى بود كه بر تحملـش طاقت نداشتــى!"
(82 / كهف)
چنان كه ملاحظه مى شود در اين دو جا كه لفظ "تأويل" استعمال شده، مقصود از آن بيان صور و عناوين اصلى است كه در سه مورد مربوط به سؤال بر حضرت موسى مخفى بوده و از آن غفلت داشته است، كه به واسطه غفلت و توجه نداشتن به آن ها عناوين ديگرى را جايگزين آن ها كرده بود و به آن سبب آن چه را در موارد سه گانه از حضرت خضر مشاهده نمود، مورد ايرادش واقع شد.
ظاهر حوادث در داستان موسى و خضر عليه السلام
1 - قضيه اى است كه در آيه شريفه فرموده: هردو رفتند، چون در كشتى نشستند، خضر آن كشتى را شكست و معيوب كرد.
2 - وقتى از دريا گذشتند، در ساحل به پسرى برخورد كردند و خضر بى گفتگــو
***** صفحه 37 *****
آن پســر را بـه قتــل رسانيد.
3 - وارد قريــه اى شدند و از اهــل آن طعام خواستند، ندادند و چون خواستنــد از آن جا خارج شونــد، چشمشــان به ديــوارى كه قريب به انهدام بود، افتـاد، خضر آن ديــوار را تعميـر كرد.
ايرادهائى كه موسى بر ظـاهر عملكـرد خضر گـرفت:
1 - موسى گفت: آياكشتى را شكستى تا اهلش را در دريا غرق كنى؟ كار بدى كردى!
2 - موســى گفت: آيا نفــس محترمى را كه كســى را نكشته بود، بى گناه كشتى؟ همانا كه كـار بسيار قبيحـى را مرتكب شدى!
3 - موسى گفت: آيا روا بود كه تو اين زحمت را بيخود كشيدى؟ اگر اين كار را جاى ديگر مى كردى در برابر به مزدى نايل مى شدى!
تأويل حوادث از زبان خضر عليه السلام
تأويل هاى سه گانه اى كه حضرت خضر براى حضرت موسى بيــان كــرد و صور و عناويــن حقيقى آن هــا را روشــن و آشكــار نمـود، به شرح زير بود:
1 - نخســت فرمود: اما آن كشتــى را كه شكستم، صاحبانــش فقيرانى بودند كه با آن كسب و ارتــزاق مى نمودند و چون پادشاه كشتى هاى بى عيب را غصب مى كــرد، خواستــم آن را معيــوب كنـم تــا آن را غصــب نكنــد و براى آنــان بماند.
2 - بار دوم فرمود: اما آن پسر، پدر و مادرش مؤمن بودند، ترسيديم اگر اين پســر باقى بماند آن ها را فريــب داده و از دين برگرداند، بدين جهت او را به قتل رساندم، كه ايمان آن دو محفوظ مانــد و خواستيم عوض دهد پروردگارشــان آنها را فرزند بهتر و صالح تـر از جهت طهــارت باطنـى و ارحام دوستى!
3 - سرانجام براى سومين ايراد چنين پاسخ داد:
اما آن ديوار را كه تعمير كردم بدين جهت بود كه ديوار متعلق به دو طفل يتيمى در آن شهر بود و در زير آن گنجى از آنان نهفته بود و پدرشان آدم صالحى بود، پروردگار تو خواست تا آنان به حد رشد رسيده و به لطف و رحمت الهى گنجشان را استخراج نمايند!
حضــرت خضر پس از بيــان سه تأويل فــوق، به طور يك بيــان سربسته و كلى از جميــع اعتراضـات حضرت مـوسى پـاســخ داد و فـرمود:
- " مـن ايـن كارهـا را از پيش خـود نكردم، بلكه تمامى به امر خداوندى بـود!"
(82 / كهف)
***** صفحه 38 *****
به طــورى كه از ايــن آيــات برمى آيـد، منظــور اصلـى از " تأويل" رجوعى است كــه " شــى ء" نسبــت به صـورت و عنــوان خود پيـدا مى كند.
سه مورد زير، نتيجه مباحث مربوط در اين زمينه مى باشد:
1 - معنــاى اين كه آيــه اى داراى "تأويــل" باشــد و به آن رجــوع كند، غير آن است كه " متشابــه" باشد و به آيه محكم ديگرى رجوع كند.
2 - تأويل داشتن مختص آيات متشابه نيست، بلكه تمامى آيات قرآنى، اعم از محكم و متشابه، داراى تأويلند.
3 - "تأويل" از نوع مفاهيمــى كه مدلــول لفــظ هستنــد نيســت، بلكــه از امـور خـارجـى و عينـى اسـت.
آيـا علم به تأويل مختص خداست؟
آيه قرآنى مى فرمايد:
- " ... كسانى كه در دلهايشان ميل به باطل است، آيات متشابه را دنبال مى كنند تا فتنه برانگيزند و تأويل آن را به دست آورند، با اين كه جز خدا كسى تأويل آن را نمى داند و راسخون در علم مى گويند ايمان آورده ايم به آن كه تمامى از نزد پـروردگار ماســت و تنهـا خردمنــدان آگــاه به اين قسمتند...!" (7 / آل عمران)
در اين كه آيا غير از خدا كسان ديگر نيز تأويل قرآن را مى دانند يا نه، بين مفسرين مورد اختلاف شديدى قرار گرفته است و در واقع حرف " واو " كه بين دو عبارت در آيه واقع شده - " وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ اِلاَّ اللّهُ وَالرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ...!" منشأ تمـامى اين اختـلاف هاست، كه گـروهى آن را واو عطـف مـى دانند و گـروهى نمى دانند!
بعضى از قدماى مفسرين و طايفه شافعى و معظم مفسرين شيعه (واو) را عطف دانسته اند، لذا معناى آيه را چنين فهميده اند كه راسخون در علم هم به تأويل آيـات مـتـشـابـه آشـنـائـى دارنـد!
لكن بيشتر قدما و هم چنين طايفه حنفى از اهل سنت، (واو) را عطف ندانسته و معتقدند علم تأويل مختص خداست.
اگر دقت كنيم، ملاحظه مى شود كه در مسئله مورد بحث اشتباهى شده و خلطى روى داده است و اين اشتباه سبب حرفهاى بى اساسى شده كه زده اند. آن اشتباه اين است كه طرفين بحث "تأويل" آيه را به "معنا و مفهوم لفظى" خلط كرده و هر دو را يكى دانسته اند. در حالى كه تأويل قرآن، آن حقايق خارجى است كـه تكيـه گاه آيـات قـرآن مى بـاشد!
تجويز علم به تأويل به غير خداى تعالى
***** صفحه 39 *****
واقعيت اين است كه، قرآن شريف علم به تأويل را براى غير حق تعالى تجويز مى كند، اما نه به وسيله اين آيه و ( واو) وسط آن، زيرا در اين آيه در مقام تقسيم كتاب به " محكم و متشابه" و مخصوصاً بيان حال مردم نسبت به اخذ و پيروى آن است، يعنى روشن مى كند كه مردم در برابر "محكم و متشابه" قرآن دو تيره هستند، عده اى به واسطه انحراف و زيغ قلبى مايل به پيروى متشابه هستند، ولى دسته ديگر كه راسخون در علمند، به واسطه ثبات در علم از محكمات پيروى كرده و بـه متشابهات تنها ايمان قلبى دارند!
بنابراين قصــد ابتدائى از ذكر "راسخون در علم" در آيه مورد بحث، براى بيان حــال آن هــا نسبت به قــرآن است و زائد بــر آن از قصد نخستيــن آيه خــارج است!
پــس خـود اين آيه در صـدد شـركت دادن آن هــا در علــم تأويل نيست و آيه مزبور علم به تأويل را منحصر به ذات اقدس الهى مى داند. ولى آيات ديگرى هست كه به طور دليل منفصل، امكان علم تأويل را به راسخون در علم مى دهد، چون علم غيب كه در آيه: " بگو، جز خداوند كس ديگرى از ساكنان آسمانها و زمين دانائى به غيب ندارد...،" (65 / نمل) مختص خداى تعالى شمرده شده، ولى در آيه زير آن را به اذن الهـى بـراى پيـامبر كـه مورد رضايت و خشنودى حضرتش مى باشد، ثابت كرده است:
" خداوند عالم و داناى به غيب است بر عالم غيبش كسى را مطلع نخواهد كرد مگر آن كس را كه از رسولان برگزيده است!" (1) (26 و27/ جن)
مفاسد طلب تأويل متشابهات و پيروى آن ها
" ... فَاَمَّا الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْـنَـةِ وَ ابْـتِـغـاءَ تَـأْويلِـهِ!"
" كسانى كه در دلهايشان تمايل به باطل است، آيات متشابه را دنبال مى كنند تا فتنه برانگيزند و تأويل آن را به دست آورند، با اين كه جز خدا كسى تأويل آن را نمى داند...!" (7 / آل عمران)
ايـن آيات به طور كنايه متعرض حال منافقين و منحرفين قلبــى شــده و ضمنا مسلمانان را به ثبات و استوارى در آن چه از معارف دين فهميده اند، دعوت كرده و آنان را به " تسليــم و ايمــان" به چيزهائــى كه برايشان روشن نشده و مشتبــه اسـت، فـراخوانــده اســــت.
در پايان خاطر نشان ساخته كه اساس تمام مفاسدى كه در مجتمع مسلمانان پيش آمده و نظام سعادت آن ها را مختل ساخته، همانا پيروى متشابهات و خواستن تـأويـل آن ها
***** صفحه 40 *****
بـوده اسـت!
يعنى پيروى متشابهات و طلب تأويل آن ها تنها چيزى است كه هدايت دينى را به گمراهى و ضلالت مبدل ساخته و اجتماع مسلمانان را به افتراق، و اتحادشان را به دشمنـى تبديل كرده است! (1)
1- الميزان ج :3، ص :29.
عشـق خـالص و عشـاق مخلَص خـدا
" ... وَالَّذينَ امَنُوا اَشَدُّ حُبّا لِلّهِ...! " (??? / بقره)
" ... كسانى كه به خدا ايمان آورده اند به او محبت شديد دارند...! "
وقتى ايمان بنده خدا رو به شدت و زيادى مى گذارد دلش مجذوب تفكر درباره پروردگارش مى شود، هميشه دوست مى دارد به ياد او باشد و اسماى حسناى محبوب خود را در نظر بگيرد، صفات جميل او را بشمارد ـ پروردگار من چنين است، محبوب من چنان است - اين جذبه و شور هم چنان در او رو به زيادت و شدت مى گذارد. اين مراقبت و به ياد محبوب بودن، رو به ترقى مى رود تا آن جا كه وقتى به عبادت او مى ايستد، طورى بنــدگى مى كنــد، كه گــوئــى او را مى بيند و او براى بنده اش در حال جذبه و محبــت و تمــركــز قوى تجلــى مى كنـد و هـــم او را مى بينــد و هــم آهنــگ آن محبت به خدا نيز در دلش رو به شـدت مى گـذارد.
علتش هم اين است كه انسان مفطور به حب جميل است. ساده تر بگوئيم: عشق به جمــال و زيبــاپسنــدى فطــرى بشــر است، هم چنــان كه خـود خداى تعالى فرموده:
"... وَ الَّذينَ امَنُوا اَشَدُّ حُبّا لِلّهِ...!" (??? / بقره)
چنيــن كســى در تمــامى حــركــات و سكنــاتش از فرستاده خدا پيروى مى كند.
باز اين محبت هم چنان زياد مى شود و شدت مى يابد تا جائى كه پيوند دل را از هر چيز مى گسلد و تنها با محبوب متّصل مى كند.
چنين بنده اى به هيچ چيز برنمى خورد و در كنار هيچ چيز نمى ايستد، كه نصيبى از جمال و زيبايى داشته باشد، مگر آن كه آن جمال را نمونه اى از جمال لايتناهى و حسن بى حـدّ و كمــال فناناپذير خـدايش مى بينــد.
اين جاست، كه به كلّى نحوه ادراك و طرز فكر و طرز رفتارش عوض مى شود، يعنى هيچ چيزى را نمى بيند مگر آن كه خداى سبحان را قبل از آن و با آن مى بيند و موجودات در نظـرش از مرتبه استقلال ساقط مى شوند. (1)
?- الميــزان ج ?، ص ???