جلوه‌ هاي غربت

اصغر صادقي؛ ويراستار: عبدالحسين طالعي

نسخه متنی -صفحه : 44/ 18
نمايش فراداده

14 - آل‌ياسين (2):

پيش از اين كمى درباره ى اين زيارت سخن به ميان آمد و به گوشه‌اى از حال و هواى روحانى آن اشاره رفت، ضمن آن‌كه مقدّمه‌ى زيارت هم تا حدّى گشوده شد. بيان گرديد كه مطلب حول و حوش بروز پاره‌اى مشكلات در زمينه‌ى غيبت بوده كه از ناحيه‌ى مقدسّه خطابى هم‌راه با نوعى عتاب آمده كه نه انديشه و عقل را به كار مى‌اندازيد و نه از اولياى خدا آن‌طور كه بايد و شايد شنوايى داريد؛ هر چند كه اين امر برخاسته از حكمت خداوندى است؛ امّا گويى هشدارها شما را چندان سودى نبخشد.
در همان مقال گفته آمد كه بار فرهنگى ـ اعتقادىِ اين زيارت چنان است كه پرداختن بيش‌تر به مضامين آن را طلب مى‌كند كه اميد است تـوفيق دست دهد و در اين‌باره باز هم مطالبى نوشته آيد؛ امّا اين مقاله عهـده‌دار بـررسى قسمتى از بخش دوم اين زيارت است. در مجموعه‌هاى مربوط به ادعيه و زيارات، به دنبال زيارت آل‌ياسين توصيه شده كه اين دعا خوانده شود كه به لحاظ مضامين نيز نوعى پيوند و هم‌آهنگى با بخش اوّل زيارت در آن به چشم مى‌خورد.
سال‌ها پيش آن‌گاه كه از استاد فرزانه، دردآشنا و دل‌سوخته و شيفته‌ى مولايمان امام عصر 7 مرحوم آية‌الله حاج شيح محمود حلبى (ره) سؤال شد كه: آيا اين قسمت دعا هم داراى همان استحكام سند قسمت پيشين است؟ از سرِ شگفتى سخن اين‌چنين سر داد كه : مگر اين بخش را سيّدابن‌طاووس نقل نكرده؟ وقتى پاسخ مثبت شنيد، فرمود: دأب ما اين نيست كه از وى سند طلب نماييم. شخص او خود براى ما سند است. به راستى هم كه هر كس جايگاه سيد ابن طاووس را به دقّت بشناسد و از ميزان آشنايى و ارادت او نسبت به امام عصر 7آگاهى داشته باشد، با كم‌ترين كندوكاو همين نظر را خواهد داد.
به‌هر حال، در آغاز بخش دوم پس از درخواست از خداوند براى درود و سلام به پيامبر اكرم 6و نعت آن‌حضرت با عبارت «نَبىّ رَحمتکَ وَ كَلمَة نورکَ» از خداوند براى خود درخواست‌هايى را مطرح مى‌نماييم كه جا دارد با درايت به اين مسائل مورد درخواست توجّه كنيم؛ چه بسا كه دريچه‌هايى از معرفت به رويمان گشوده آيد و بر دانايى‌هاى ما در اين مقوله بيفزايد.
اساسآ اين ثمره‌ى به‌كارگيرى هوش و ذكاوت و دقّت در كلام پيشوايان است كه خودشان نيز همواره به ما توصيه كرده‌اند كه : «عليكُم بِالدّرايات لا بِالرِّوايات»   و صريحآ دستور داده شده كه :
«كُونوا دُراتآ وَ لاتَكونوا رُواتآ.» بدين معنى كه صرفآ در كار بيان صورت گفته‌هاى ما نباشيد، بلكه سزاست كه دانش و بينش و درايت خويش را نيز در اين ميان به‌كار گيريد. اين سخن تا بدان‌جا بالا گرفته كه در حديث است :
«بالدّرايات لِلرّوايات يعلوا المـُؤْمن إلى أقصى دَرَجات الإْيمان.»  
يعنى ثمره‌ى به‌كارگيرى اين راه و روش، صعود مؤمن به درجات بالاى ايمان است. البتّه توجّه داريم كه اين كار اساسى نبايد مجوّزى به دست دهد تا هر كس سخنان نابخردانه و برداشت‌هاى سطحى و دريافت‌هاى بى‌ريشه‌ى خود را به حساب برآمده از درايت در روايت گذاشته و مشكل‌آفرين شود، بلكه اين مهمّ، شيوه و آدابى علمى دارد كه بايد آن‌ها را لحاظ نمود و اين مقاله فعلا عهده‌دار شرح آن قواعد علمى نيست.
به‌هرحال، اگر با چنين دقّتى به اين قسمت از دعا بنگريم، حقايقى چند را درخواهيم يافت.
«أنْ تَمْـلاَ قَلْبي نورَ الْيَقينِ وَ صَدْري نورَ الإْيمانِ وَ فِكْري نورَ النِّيّاتِ وَ عَزْمي نورَ الْعِلْمِ وَ قُوَّتي نورَ الْعَمَلِ وَ لِساني نورَ الصِّدْقِ وَ ديني نورَ الْبَصائِرِ مِنْ عِنْدِکَ وَ بَصَري نورَ الضِّياءِ وَ سَمْعي نورَ الْحِكْمَةِ وَ مَوَدَّتي نورَ الْمـُوالاةِ لِمـُحَمَّدٍ وَ آلِهِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ، حَتّى ألْقاکَ وَ قَدْ وَفَيْتُ بِعَهْدِکَ وَ ميثاقِکَ فَتُغَشّيني رَحْمَتُکَ يا وَلىُّ يا حَميدُ.»  
در اين بخش، از خدا طلب روشنى مى‌كنيم؛ امّا به كلّى‌گويى بسنده نمى‌كنيم، بلكه اين روشنى را در پرتو يك ارزش والاى كاملا مرتبط با يك عضو يا يك حقيقت و يا يك فعل خود جويا مى‌شويم؛ بدين‌معنى كه براى قلب، يقين
براى سينه، ايمان
براى فكر، نيّت
براى تصميم، آگاهى
براى توانايى، عمل
براى زبان، راستى
براى دين، بصيرت و بينشى خداداده
براى چشم، روشنى
براى گوش، حكمت
درخواست مى‌كنيم و سرانجام از خدا مى‌خواهيم كه تمامى مودّت و دوستى خويش را نثار پيامبر اكرم 6و خاندان والايش نماييم. زمان برخوردارى از آن ارزش‌هاى والا را تا دَم مرگ بيان مى‌كنيم و براى خود در آن لحظه‌ى حسّاس، وفادارى بر عهد و پايدارى بر ميثاق الاهى آرزو مى‌كنيم؛ باشد كه اين ارزش‌هاى والا چنان ما را دربر گيرد كه شمول رحمت بى‌كران خداوندى را برايمان در پى داشته باشد.
بار ديگر دقيق شويم كه در اين بخش از خدا چه خواستيم.
مگر يقين جايگاهى جز قلب دارد؟
مگر ايمان خانه و كاشانه‌اى جز سينه مى‌شناسد؟
به راستى، اگر اعمال بيرونى ما تجلّى فرهنگ درونى است، پس براى سامان‌دهى درون و فكر، چه ارزشى والاتر از نيّت‌هاى بلند و اثرگذار مى‌توان سراغ داد؟
در زندگى چه بسيار لحظه‌ها كه پيش مى‌آيد و بايد تصميم بگيريم و عزم خود را جزم نموده كارى بكنيم. آيا رواست كه در اين لحظات حسّاس و سرنوشت‌ساز، ناشيانه به ميدان عمل گام گذاريم و از سرِ جهالت كارى صورت دهيم يا سزاست تا در پرتو آگاهى عمل كنيم؟
راستى قدرت به چه كارمان مى‌آيد اگر نخواهيم آن را در عرصه‌ى عمل به‌كار بگيريم؟
زبان اگر نخواهد جز به‌راستى در كام بچرخد، بريده بهْ بايد.
دين‌باورى و دين‌دارى ما اگر از سر بصيرت و بينش نباشد، ما را به چه كار آيد كه قرآن فرموده: (قُلْ: هذِهِ سَبيلي ادْعوا إلَى الله عَلى بَصيرة أنَا وَ مَن اتَّبعني)  ؟ آرى، اين راه پيامبر و پيروانش است كه بر
اساس بصيرت و بينش مردم را به‌سوى خدا فرا خوانند.
چشم اگر چشم باشد، بايد روشنى و روشنگرى به‌بار آورده و يار راه شود و صاحب خود را به مقصد رساند و الّا چه بسيار چشم‌دارها كه (لَهـُمْ أعين لايبصرونَ بِها)   و چه بسا گوش‌دارها كه
(لَهـُمْ آذانٌ لايَسْمَعونَ بِها)  . چه بسيار كسان كه داراى چشم و
گوش‌اند، ولى اين ابزار شناخت و راه‌يابى چندان به كارشان نمى‌آيد؛ چرا كه خود، آن‌ها را در آن راستا كه شايسته بوده به‌كار نگرفته‌اند.
آرى، سزاوار چنان است كه گوش جوياى حكمت باشد و چشم بصيرت جويد كه اگر چشم و گوشى اين‌چنين بود و پنجره‌هايى روى به درون ما گشود، آن‌جاست كه قلب و سينه از اين مجارى خدادادى بهره‌مند مى‌شوند و با نگرش به آفاق و انفس و شنيدن پندها و حكمت‌ها، يكى يقين را و ديگرى ايمان را به هم‌راه مى‌آورد. فكر را سامان مى‌دهد تا نيّت به نيكويى در خود جاى دهد و تصميم را با آگاهى پيوند مى‌دهد و توانايى را به ميدان عمل مى‌كشاند و ثمره‌ى اين همه، رسيدن به بيرون و درونى به‌سامان است كه به واقع خواسته‌اى همگانى است.
به‌راستى آن‌چه گفته آمد، جز اين است كه دست‌آورد كمى دقّت و درايت و به‌كارگيرى انديشه در حوزه‌ى معالم و معارف دينى؛ آن‌هم به هدايت مبانى و مصادر فرهنگ دينى بود؟ و حال با چنين ره‌توشه‌اى بنگريد كه كشتىِ زندگى انسان در كدام ساحل لنگر مى‌اندازد و آرام مى‌گيرد؛ همان ساحل امنى كه فرد تمامى دوستى‌ها خود را تنها و تنها به پاى پيامبر و خاندانش بريزد و در مقابل نشان از خداى خويش دائر به پايدارى و استوارى و وفاى بر عهد بر سينه گيرد و در درياى رحمت حق غوطه زند.
اين‌همه كه گفته شد، به يمن همين دعا بود كه اگر به‌راستى به آن دل دهيم و بسيار فراتر از زبان، شيرينى مضامين بلند آن را در كام جان بنشانيم، با نوعى ايمنى تامّ و تمام‌ـ آن‌هم از ره‌گذر لطف و رحمت حق تعالى و اولياى اوـ گذران عمر را به سر خواهيم آورد و مصداقى بر اين كريمه‌ى قرآنى خواهيم شد كه: (لا خَوْفٌ عَلَيهمْ وَ لا هُمْ يحزنون)  .
آيا چنان كرده‌ايم كه اينك چنين شويم؟ بياييد پيش از آن‌كه حسرت اين ايّام بر دل نشيند از لحظه‌لحظه‌هاى زندگى در اين راستا سود بريم و در پرتو دو نام «ولىّ» و «حميد» كه در پايان اين بخش از دعا آمده، ولىّ زمان خود را از دل دوست بداريم و دوستى‌هايمان را خالصانه نثارش كنيم و بر آن عهد و ميثاق كه با وى داشته‌ايم پايدار و پابرجا بمانيم واز دل نوا سر دهيم كه :
تا در گوشم قصّه‌ى تو
در چشمم چهره‌ى تو
در سينه‌ى من آتش تو پنهان شد
در لب‌هايم سوز بيان
در قلبم شور نهان
در ديده‌ى من اشك روان جارى شد
    والسّلام