ترجمه تفسیر المیزان

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

جلد 1 -صفحه : 693/ 571
نمايش فراداده

صفحه 548

در آمده، مى‏فهمند كه او بهشتى نبوده از در ترحم مى‏گويند سقوط كرده، سقوط كرده است. «1»

مؤلف: روايات در باب زندگى در برزخ بسيار زياد است، و ما آن مقدار را كه جامع معناى برزخ بود انتخاب نموده، در اينجا آورديم، و گر نه در اين معانى كه ما آورديم روايات آن قدر زياد است كه به حد استفاضه رسيده و همه آنها دلالت دارد بر اينكه برزخ عالمى است مجرد از ماده.

داستانى در تاييد ادله گذشته بر وجود عالم برزخ و حيات روح بعد از مرگ

(مترجم): در اينجا مناسب ديدم بعنوان تاييد ادله گذشته از ميان داستانهايى كه در اين باره شنيده‏ام يك داستان را نقل كنم تا خواننده عزيز نسبت به زندگى در برزخ اعتقادش قوى‏تر گردد، البته همانطور كه اشاره شد در اين باره شنيده‏هاى بيشترى دارم و همه را از اشخاص با تقوى و مورد وثوق شنيده‏ام لكن داستانى كه از نظر خواننده مى‏گذرد مربوط به مشاهده‏اى است كه براى استاد عاليقدرم علامه طباطبائى مؤلف همين كتاب دست داده و من آن را قبلا از حضرت آية اللَّه جناب آقاى حاج شيخ مرتضى حائرى يزدى فرزند مرحوم حاج شيخ عبد الكريم حائرى يزدى مؤسس و بنيانگذار حوزه علميه قم شنيده بودم بعد عين شنيده خود را براى جناب استاد نقل كردم و ايشان آن را صحه گذاردند و امروز كه روز چهارشنبه يازدهم جمادى الاولى سال 1398 هجرى قمرى است از ايشان اجازه خواستم داستان زير را در بحث پيرامون برزخ درج كنم ايشان جواب صريحى ندادند ولى از آنجايى كه به نظر خودم بهترين دليل بر وجود برزخ است لذا نتوانستم از درج آن چشم بپوشم، و اينك آن داستان:

در سالهايى كه در حوزه نجف اشرف مشغول تحصيل علم بودم مرتب از ناحيه مرحوم والدم هزينه تحصيلم به نجف مى‏رسيد و من فارغ البال مشغول بودم تا آنكه چند ماهى مسافر ايرانى به عراق نيامد و خرجيم تمام شد، در همين وضع روزى مشغول مطالعه بودم و دقيقا در يك مسئله علمى فكر مى‏كردم كه ناگهان بى پولى و وضع روابط ايران و عراق رشته مطلب را از دستم گرفته و بخود مشغول كرد، شايد چند دقيقه بيشتر طول نكشيد كه شنيدم درب منزل را مى‏كوبند، در حالى كه سر روى دستم نهاده و دستم روى ميز بود برخاستم و درب خانه را باز كردم مردى ديدم بلند بالا و داراى محاسنى حنايى و لباسى كه شباهت به لباس روحانى عصر حاضر نداشت نه فرم قبايش و نه فرم عمامه‏اش، اما هر چه بود قيافه‏اى جذاب داشت.

به محضى كه در را باز كردم سلام كرد و گفت: من شاه حسين ولى، پروردگار متعال مى‏فرمايد در اين مدت هيجده سال، كى گرسنه‏ات گذاشته‏ام كه درس و مطالعه‏ات را رها كرده و بفكر روزيت افتاده‏اى!! آن گاه خدا حافظى كرد و رفت.

1- فروع كافى ج 3 ص 244 حديث 3