صفحه 564
و در هر زمانى متوجه بسوى كاملتر و مترقىتر از زمان پيش است، قهرا حسن و قبح هم- كه عبارت است از موافقت عمل با هدف اجتماع، يعنى كاملتر و راقىتر و مخالفتش با آن- خود بخود تحول مىپذيرد و ديگر معنا ندارد كه حسن و قبح به يك حالت باقى بماند.
بنا بر اين در جوامع بشرى نه حسن مطلق داريم و نه قبح مطلق، بلكه اين دو دائما نسبى است، و بخاطر اختلافى كه اجتماعات بحسب مكانها و زمانها دارند، مختلف مىشوند، و وقتى حسن و قبح دو امر نسبى و محكوم به تحول شد، قهرا واجب ميشود كه ما اخلاق را هم متحول دانسته، فضائل و رذائل را نيز محكوم به دگرگونى بدانيم.
اينجاست كه اين نتيجه عايد مىشود كه علم اخلاق تابع مرامهاى قومى است، مرامهايى كه در هر قوم وسيله نيل به كمال تمدن و هدفهاى اجتماعى است، بخاطر اينكه گفتيم: حسن و قبح هر قومى تابع آنست، پس هر خلقى كه در اجتماعى وسيله شد براى رسيدن آن اجتماع به كمال و هدف، آن خلق، فضيلت و داراى حسن است، و هر خلقى كه باعث شد اجتماع در مسير خود متوقف شود و يا رو به عقب برگردد، آن خلق رذيله آن اجتماع است.
و به همين منوال بايد حساب كرد و براى هر اجتماعى فن اخلاقى تدوين نمود و بنا بر اين اساس، چه بسا مىشود كه دروغ و افتراء و فحشاء، شقاوت، قساوت و دزدى و بى شرمى، همه جزو حسنات و فضائل شوند، چون ممكن است هر يك از اينها در طريق رسيدن به كمال و هدف اجتماعى مفيد واقع شوند، و بر عكس ممكن است راستى، عفت، رحمت، رذيله و زشت گردند، البته در جايى كه باعث محروميت اجتماع شوند.
اين خلاصه آن نظريه عجيب و غريبى است كه مسلك اجتماعى سوسياليست و ماديين اشتراكى مذهب، براى بشر به ارمغان آوردهاند، البته اين را هم بايد دانست كه اين نظريه آن طور كه اينان فكر مىكنند يك نظريه جديدى نيست، براى اينكه كلبىها كه طائفهاى از يونانيان قديم بودند- بطورى كه نقل شده- همين مسلك را داشتند، و همچنين مزدكىها (كه پيروان مردى مزدك نام بودند كه در ايران در عهد كسرى ظهور كرد و او را به اشتراك دعوت نمود) و حتى بر طبق اين مرام عمل هم كردند، و نيز در بعضى از قبائل وحشى آفريقا و غيره سابقه دارد.
و بهر حال مسلكى است فاسد، و دليلى كه بر آن اقامه شده، از بيخ و بن فاسد است، وقتى مبنا فاسد شد، بنا هم فاسد ميشود.
توضيح اين بحث نيازمند به چند مقدمه است:
اول اينكه ما به حس و و جدان خود مىيابيم كه هر موجودى از موجودات عينى و خارجى براى خود شخصيتى دارد كه از آن جدا شدنى نيست و نه آن شخصيت از او جدا شدنى است، و