ترجمه تفسیر المیزان جلد 1
لطفا منتظر باشید ...
صفحه 565به همين جهت است كه هيچ موجودى عين موجود ديگر نيست، بلكه در هستى از او جداست، و هر موجودى براى خود وجود جداگانهاى دارد، زيد وجودى با شخصيتى و يك نوع وحدتى دارد كه بخاطر آن شخصيت و وحدت، ممكن نيست عين عمرو باشد، بلكه زيد، شخصى است واحد و عمرو هم شخصى است واحد، و اين دو، دو شخصند نه يك شخص، و اين حقيقتى است كه هيچ انسانى در آن شك ندارد (البته اين غير آن سخنى است كه مىگوييم عالم ماده موجودى است داراى يك حقيقت شخصى، پس زنهار كه امر برايت مشتبه نشود).نتيجه اين مطلبى كه گفتيم شكى در آن نيست، اين است كه وجود خارجى عين شخصيت باشد، ولى لازم نيست كه وجود ذهنى هم در اين حكم عين موجود خارجى باشد، براى اينكه عقل جايز ميداند كه يك معناى ذهنى هر چه كه بوده باشد بر بيشتر از يكى صادق آيد، مانند مفهوم ذهنى از كلمه (انسان) كه اين مفهوم هر چند كه در ذهن يك حقيقت است و ليكن در خارج به بيش از يكى هم صادق است و همچنين مفهوم انسان بلند بالا و يا انسانى كه پيش روى ما ايستاده است.و اما اينكه علماى علم منطق مفهوم ذهنى را بدو قسم كلى و جزئى تقسيم مىكنند و همچنين اينكه جزئى را به دو قسم حقيقى و اضافى تقسيم مىكنند، منافاتى با گفته ما ندارد كه گفتيم مفهوم ذهنى بر غير واحد نيز منطبق ميشود، چون تقسيم منطقىها در ظرفى است كه يا دو مفهوم ذهنى را با يكديگر مىسنجند، و يا يك مفهوم را با خارج مقايسه مىكنند، (مثلا در مقايسه دو مفهوم با يكديگر ميگويند: هر چند كه حيوان يك مفهوم كلى و انسان نيز يك مفهوم كلى است، و لكن مفهوم انسان نسبت به مفهوم حيوان، جزئى است، چون انسان يكى از صدها نوع حيوان است و در مقايسه يك مفهوم با خارج ميگويند: مفهوم انسان هر چند در ذهن بيش از يك چيز نيست و ليكن اين يك چيز در خارج با ميليونها انسان صادق است) (مترجم).و اين خصوصيتى كه در مفاهيم هست، يعنى اينكه عقل جائز ميداند بر بيش از يكى صدق كند، همان است كه چه بسا از آن به اطلاق تعبير مىكنيم و مقابل آن را شخصى و واحد ميناميم.دوم اينكه موجود خارجى (البته منظور ما خصوص موجود مادى است) از آنجا كه در تحت قانون دگرگونى و تحول و حركت عمومى قرار دارد، قهرا موجود، داراى امتداد وجودى است امتدادى كه ميتوان به چند قطعه و چند حد تقسيمش كرد، بطورى كه هر قطعهاش مغاير قطعه قبلى و بعديش باشد و در عين اينكه اين تقسيم و اين تحول را مىپذيرد، در عين حال قطعات وجودش بهم مرتبط است، چون اگر مرتبط نمىبود و هر جزئى موجودى جداگانه بود، تحول و دگرگونگى صدق نمىكرد، بلكه در حقيقت يك جزء از بين رفته و جزئى ديگر پيدا شده، يعنى دو موجودند كه يكى از اصل نابود شده و ديگرى از اصل پيدا شده و اين را تبدل و دگرگونگى نميگويند تبدل و