چند اشكال بر اين نظر
اول اينكه اين حياتى كه شما آيه را با آن معنا كرديد، جز يك گول زننده چيز ديگرى نيست، و اگر پيدا شود تنها در وهم پيدا مىشود نه در خارج، حياتى است خيالى كه بغير از اسم، حقيقت ديگر ندارد و مثل چنين موضوع وهمى، لايق به كلام خداى تعالى نيست، خدايى كه جز بحق دعوت نمىكند، و ميفرمايد: (فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ، بعد از حق غير از ضلالت چه مىتواند باشد)، «1» (آن وقت چگونه به بندگانش مىفرمايد: در راه من كشته شويد و از زندگى چشم بپوشيد تا بعد از مرگ مردم بشما بگويند (چه مرد خوبى بود)؟.و اگر شنيدهايد كه ابراهيم (ع) از خداى تعالى درخواست كرده كه: (وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ)، «2» منظورش ذكر خير آيندگان نبوده، بلكه منظورش اين بوده كه دعوت حقهاش در انسانهاى آينده نيز باقى باشد و لسان صادقش همواره گويا بماند، نه اينكه بعد از او ذكر خيرش را بگويند و بس.بله اين سخن دل خوش كننده و باطل و وهم كاذب، با منطق مردمى مادى و طبيعى مسلك، جور در مىآيد، براى اين كه آنها نفوس را هم مادى مىدانند و معتقدند وقتى انسان مرد بكلى باطل و نابود مىشود و اعتقادى به زندگى آخرت ندارند.از سوى ديگر احساس كردند كه انسان بالفطره احتياج دارد به اينكه در راه امور مهمه قائل به بقاء نفوس و تاثرش بسعادت و شقاوت بعد از مردن، بوده باشد، چون رسيدن و ارتقاء به هدفهاى بلند، فداكارى و قربان شدن لازم دارد، مخصوصا هدفهاى بسيار مهم كه بخاطر آن بايد اقوامى كشته شوند تا اقوامى ديگر زنده بمانند.و اگر بنا باشد هر كس بميرد نابود شود، ديگر چه كسى خود را فداى ديگران مىكند و چه1- يونس آيه 322- سوره شعراء آيه 84