بر داشتن كوه بمنظور اكراه مردم نبوده
پس اينكه بعضى گفتهاند: (بلند كردن كوه، و آن را بر سر مردم نگه داشتن، اگر بظاهرش باقى بگذاريم، آيتى معجزه بوده، كه مردم را مجبور و مكره بر عمل مىكرده، و اين با آيه: (لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ)، «1» و آيه: (أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ، آيا تو ميتوانى مردم را مجبور كنى، كه ايمان بياورند؟) «2» نميسازد، حرف صحيحى نيست، براى اينكه همانطور كه گفتيم، آيه شريفه بيش از اين دلالت ندارد، كه قضيه كندن كوه، و بالاى سر مردم نگه داشتن آن، صرفا جنبه ترساندن داشته، و اگر صرف نگه داشتن كوه بالاى سر بنى اسرائيل، ايشان را مجبور بايمان و عمل مىكرد، بايستى بگوئيم: بيشتر معجزات موسى (ع)، نيز باعث اكراه و اجبار شده.گوينده سابق كه ديديد گفت: آيه مورد بحث با آيه (256- بقره) و آيه (99- يونس) نميسازد، در مقام جمع بين دو آيه گفته است: بنى اسرائيل در دامنه كوه قرار داشتند، و در آن حال زلزلهاى ميشود، بطورى كه قله كوه بر سر مردم سايه مىافكند، و مردم مىترسند، نكند همين الان كوه بر سرشان فرو ريزد، و قرآن كريم از اين جريان اينطور تعبير كرد: كه كوه را كنديم، و بر بالاى سر شما نگه داشتيم.در پاسخ اين سخن مىگوييم: اين حرف اساسش انكار معجزات، و خوارق عادات است، كه ما در باره آن قبلا صحبت كرديم، و آن را اثبات نموديم، و اگر بنا شود امثال اين تاويلها را در معارف دين راه دهيم، ديگر ظهورى براى هيچيك از آيات قرآنى باقى نمىماند، و نيز ديگر براى بلاغت كلام، فصاحت آن، اصلى كه مورد اعتماد باشد، و قوام فصاحت و بلاغت بدان باشد، نخواهد داشت.نمىشود به خدا نسبت اميد داد
(لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ) الخ، كلمه (لعل) اميد را مىرساند، و آنچه در اميدوارى لازم است، اين است كه گفتنش در كلام صحيح باشد، حال چه اينكه اين اميد قائم بنفس خود متكلم باشد، (مانند مواردى كه ما انسانها اظهار اميد مىكنيم)، و يا آنكه قائم بنفس گوينده نيست، (چون گوينده خداست، كه اميد در او معنا ندارد) ولى قائم بشخص مخاطب، و يا بمقام مخاطب باشد، مثل1- سوره بقره آيه 2562- سوره يونس آيه 99