و آدمى از اين نظر كه آراءش همه باقتضاى فطرتش منتهى مىشود، فطرتى كه از علل هر چيز جستجو مىكند و نيز به اقتضاى طبيعتش منتهى ميشود كه او را وادار به استكمال نموده، به سوى آنچه كه كمال حقيقى اوست سوقش ميدهد، هرگز حاضر نيست خود را تسليم آراء خرافى كند و در برابر هر خرافهاى، كوركورانه و جاهلانه خاضع شود.الا اينكه عواطف درونى و احساسات باطنى او كه بيشتر و عمدهاش خوف و رجاء است همواره خيال او را تحريك مىكند به اينكه تاثير پارهاى خرافات را بپذيرد، اين عواطف اعتقاد به خرافات را به گردنش ميگذارد، چون قوه خيال در ذهن او صورتهايى هولانگيز و يا اميدوار كننده ترسيم ميكند و حس خوف و رجاء هم آن صورتها را حفظ ميكند و نميگذارد از خزانه نفس غائب شود.هم چنان كه وقتى آدمى در بيابانى وسيع و بى كرانه قرار بگيرد- و در آنجا مونسى نداشته باشد و شب ظلمانى فرا رسد كه ديگر چشم جايى را نبيند-، در چنين وضعى هيچ مايه دلگرمى كه او را ايمنى ببخشد و مخاطر را از غير مخاطر برايش جدا سازد وجود ندارد، نه نورى و نه چراغى و نه هيچ ايمنى بخش ديگرى هست.در چنين وضعى چه بسا مىشود كه خيال او صورتهايى در ذهنش تصوير كند، از قبيل حركات و رفت و آمدها و صعود به آسمان و نزول به زمين و يا اشكال و تمثالهايى برايش تصوير مىكند و لا يزال اين تصاوير را در نظرش تكرار مىكند، تا در ذهنش نقش ببندد بطورى كه اگر در وقتى ديگر و جايى ديگر، دچار وحشت شد، آن صحنههاى خيالى دو باره بيادش مىآيد و اى بسا آن صحنهها را براى ديگران نقل ميكند و در ديگران نيز همان ترس و دلهره را ايجاد ميكند و ديگران نيز به ديگران ميگويند تا آنكه منتشر ميشود، در حالى كه اصل آن خرافات بود و جز به يك خيال واهى منتهى نميشد.و چه بسا مىشود كه خيال، حس دفاع آدمى را تحريك ميكند، كه براى دفع شر اين موجود موهوم چارهاى بينديشد و حتى ديگران را هم وادار ميكند كه براى ايمنى از شرى كه او گرفتار شده چارهانديشى كنند، و همين باعث ميشود كه رفته رفته قضيه بصورت يك خرافه رائج گردد.و بشر از قديمىترين اعصار، لا يزال گرفتار اين گونه آراء خرافى بوده و تا امروز نيز