روت لى احاديث الغرام صبابة
و حدثنى مر النسيم عن الصبا
عن الدمع عن عينى القريح عن الحوى
بان غرامى و الهوى قد تحالفا
على تلفى حتى اوسد فى لحدى «1»
باسنادها عن جيرة العلم الفرد
عن الدوح عن وادى الغضا عن ربى نجد
عن الحزن عن قلبى الجريح عن الوجد
على تلفى حتى اوسد فى لحدى «1»
على تلفى حتى اوسد فى لحدى «1»
مسلك كسانى كه به ارزشهاى ثابت اخلاقى معتقد نيستند (ماديون)
در اينجا بقيهاى باقى ماند كه تذكرش لازم است و آن اين است كه در فن اخلاق يك نظريه ديگر هست كه با نظريههاى ديگر فرق دارد، و اى بسا بشود آن را مسلك چهارم شمرد، و آن اين است كه براى فن اخلاق هيچ اصل ثابتى نيست، چون اخلاق هم از نظر اصول و هم فروع در اجتماعات و تمدنهاى مختلف اختلاف مىپذيرد و آن طور نيست كه هر چه در يك جا خوب و فضيلت بود، همه جا خوب و فضيلت باشد، و هر چه در يك جا بد و رذيله بود، همه جا بد و رذيله باشد، چون اصولا تشخيص ملتها در حسن و قبح اشياء مختلف است، بعضى ادعا كردهاند اين نظريه نتيجه نظريه معروف به تحول و تكامل در ماده است.و در توضيحش گفتهاند: اجتماع انسانى خود مولود احتياجات وجود او است، احتياجاتى كه ميخواهد آن را برطرف كند و در بر طرف كردنش نيازمند به تشكيل اجتماع مىشود، بطورى كه بقاء وجود فرد و اشخاص، منوط به اين تشكيل مىگردد، و چون طبيعت محكوم قانون تحول و تكامل است، قهرا اجتماع هم فى نفسه محكوم اين قانون خواهد بود.1- يك عشق سطحى اسرار عشق سوزان را برايم حديث كرد و سند خود را به همسايگان آن كوه بلند تنها نسبت داد.سند ديگر حديث چنين است، عبور نسيم روايت كرد از باد صبا، از باغها، از وادى غضا، (واقع در نجد)، از بلنديهاى نجد.از اشك، از ديدگان زخمى من، از شور عشق، از اندوه، از قلب جريحه دارم، از وجد.و متن حديث اين است كه: شور عشقم و دلدادگيم با هم سوگند خوردهاند: كه مرا تلف كنند، تا در قبر سر ببالين لحد بگذارم.