صفحه 639
هست و آن طور كه بعضى گمان كردهاند، خرافهپرستى از خصائص شرقىها نيست، بلكه همان قدر كه در شرقىها هست، در غربىها هم هست، اگر نگوئيم غربىها حريصتر بر اعتقاد به خرافات از شرقىها هستند.
و از سوى ديگر همواره خواص بشر يعنى علماء و روشنفكران در پى نابود سازى رسوم اين خرافات، چارهانديشى كرده و مىكنند، بلكه اعتقاد به آنها را از دلهاى مردم زايل سازند، چه لطائف الحيل بكار بردند، باشد كه عوام بدان وسيله متنبه شده، از غفلت بيدار گردند، ولى معالجات اين طبيبان مؤثر واقع نشد و انسانها هم چنان گرفتار خرافات هستند علتش هم اين است كه انسان هيچوقت از تقليد در آراء نظرى و حقايق اعتقادى خالى نيست، اين از يك سو و از سوى ديگر از احساسات و عواطف نفسانى هم خالى نيست و بهترين دليلش هم همين است كه مىبينيم معالجات اطباء روحى بشر تا به امروز اثر نكرده است.
و عجيبتر از همه خرافهپرستان متمدنين دنيا و دانشمندان طبيعى امروزند، كه مىگويند علم امروز اساسش بر حس و تجربه است و غير آن را هر چه باشد رد ميكند، چون تمدن و حضارت اساسش بر استكمال اجتماع است، در كمالى كه برايش فراهم باشد و به هر قدر كه فراهم باشد و تربيت و فرهنگ خود را هم بر همين اساس پايهگذارى كردهاند.
در حالى كه همين اساسشان خودش يكى از خرافهپرستىهاى عجيب است، براى اينكه علوم طبيعى از خواص طبيعت بحث مىكند و آثار هر موضوعى را براى آن اثبات مينمايد، و به عبارتى ديگر اين علوم مادى عرصه جولانگاهش تنها ماده است كه بايد آثار و خواص ناپيداى ماده را پيدا كند و اما غير آثار آن را نميتواند متعرض شود و در آن چيزى را اثبات و يا نفى كند، پس اعتقاد به نبود چيزى كه دست حس و تجربه به آن نمىرسد، اعتقادى بدون دليل و از روشنترين مصاديق خرافه است.
و همچنين بناى تمدن بر استكمال اجتماع، كه آن نيز يك خرافهپرستى ديگر است، براى اينكه اين استكمال و رسيدن به سعادت اجتماعى چه بسا مستلزم آن است كه بعضى از افراد از سعادت زندگى فردى محروم شوند تا با محروميت خود از حريم اجتماع دفاع كنند، كشته شوند، تا وطن و يا قانون و يا مرام اجتماع محفوظ بماند، و محروميت شخص از سعادت شخصى خود، براى حفظ حريم اجتماع، امرى است كه انسان عاقل هرگز اقدام به آن نمىكند، مگر وقتى كه آن را براى خود كمال بداند،- و با در نظر گرفتن اينكه خود محروميت كمال نيست- چون عدم و محروميت است و اگر كمال باشد ناچار براى جامعه كمال است نه براى خود شخص، در حالى كه انسان و افراد انسانها، اجتماع را براى خود ميخواهند نه خود را براى اجتماع، (پس اگر