حال چه اينكه مشهود عليه خود شاهد بدون واسطه باشد، مثل اينكه پدر شاهد يا انسانى ديگر نزاعى داشته باشد و شاهد عليه پدر خود و به نفع آن انسان شهادت دهد و يا آنكه تضرر شاهد از شهادت خودش با واسطه باشد، مثل اينكه دو نفر با يكديگر نزاع داشته باشند و شاهد صحنهاى به نفع يكى از آن دو را مشاهده و تحمل كرده باشد كه اگر در مقام اداى شهادت آن صحنه را بازگو كند خود شاهد نيز مانند مشهود عليه گرفتار مىشود.
" إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما" در اين جمله با اينكه غنى و فقير بطور ترديد آمده و فرموده:" چه اينكه مشهود له كه تو، به نفعش شهادت مىدهى توانگر باشد و چه فقير باشد" مع ذلك ضمير تثنيه به آن دو بر گردانده و فرموده:" خداى تعالى سزاوارتر به آن دو است"، با اينكه در يك واقعه، شخص مشهود له، يكى از آن دو است، يعنى يا فقير است يا غنى و هر دوى آنها نيست، پس جاى اين سؤال هست كه چرا ضمير تثنيه برگردانيده و چرا نفرمود:" فالله اولى به"؟.
جواب اين سؤال اين است كه درست است كه در يك واقعه شخص مشهود له يا غنى است و يا فقير و نمىتواند هر دو باشد و ليكن از آنجايى كه سخن از مشهود له معينى نيست، بلكه از مشهود له فرضى است و مشهود له فرضى در يك واقعه غنى و در واقعهاى ديگر فقير است، لذا ضمير تثنيه را به مشهود له برگردانيده تا معنا چنين شود:" خداى تعالى اولاى به غنى است در غنايش و اولاى به فقير است در فقرش".
و مراد- و خدا داناتر است- اين است كه زنهار كه غناى غنى، شما را وادار نسازد به اينكه از حق منحرف شويد و فقر فقير هم، شما را وادار نكند به اينكه به خاطر دلسوزى نسبت به او به ناحق به نفع او شهادت دهيد، پس خداى تعالى اولاى به آن دو و مهربانتر از تو نسبت به آن دو است، دليل مهربانتريش اين است كه حق را واجب الاتباع كرده و به سوى قسط و عدالت دعوت فرموده و معلوم است كه اگر در جامعه، حق پيروى شود و قسط بپا داشته شود، آن مجتمع سر پاى خود خواهد ايستاد و از پا در نخواهد آمد و در نتيجه هم غنى و توانگر باقى مىماند و از پاى در نمىآيد و هم حال فقير اصلاح مىگردد.
و يكى از اين دو طائفه هر چند كه در يك حادثه و يك نزاع اگر به ناحق به نفعش شهادت دهند در خصوص آن واقعه بهرهمند مىشود و حتى ممكن است در چند واقعه از شهادت به ناحق شاهدى خدانشناس بهرهمند شود و ليكن اين شهادتهاى به ناحق باعث مىشود كه حق ضعيف گشته و عدالت در آن جامعه بميرد و معلوم است كه در چنين جامعهاى باطل نيرومند گشته و ظلم و جور جان مىگيرد و اين خود درد بى درمان جامعه و هلاك انسانيت است.