مىخواستند با مدح مداحان موقعيت خود را در برابر بنى هاشم تحكيم بخشند و عباسىها مىخواستند خود را در مقابل بنى فاطمه مطرح كنند، و اگر دانشمندان را اكرام و احترام مىكردند باز به همين منظور بود مىخواستند به اين وسيله مردم را تحت سيطره خود در آورده و به هر نحوى كه دلشان مىخواست در بين مردم حكومت و زور گويى كنند.
نفوذ شعر و ادب در مجتمع علمى مسلمانان به حدى رسيد كه بسيارى از علما در مسائل عقلى و يا بحثهاى علمى به شعر يك شاعر تمثل مىجستند و آن گاه هر حكمى كه مىخواستند مىكردند و بسيار مىشد كه مطالب علمى و نظرى را بر پايه مسائل لغوى پى نهاده و حد اقل قبل از ورود در بحث، اول در باره اسم موضوع، بحث لغوى نموده و سپس وارد بحث علمى مىشدند، همه اينها امورى است كه آثار عميقى در طرز فكر دانشمندان و منطقشان و سير عمليشان داشته است.
در همين ايام بود كه بحثهاى كلامى نيز رواج يافت، و در باره آن كتابها و رسالهها نوشته شد، و چيزى از تاريخ پيدايش آن نگذشته بود كه دانشمندان علم كلام به دو گروه يعنى فرقه اشاعره و فرقه معتزله تقسيم شدند، البته اصول افكارشان در زمان خلفا و بلكه در زمان رسول خدا (ص) موجود بود، احتجاجهايى كه از على (ع) در مساله جبر و تفويض و مساله قدر و استطاعت و مسائلى غير اينها روايت شده دليل بر اين مدعا است، و نيز رواياتى كه در اينگونه مسائل از شخص رسول خدا (ص) نقل شده است، مانند اين حديث كه فرموده:" لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين" «1» و يا فرموده:" القدرية مجوس هذه الامة" «2».
چيزى نگذشت كه اين دو طائفه هر يك به امتياز مسلكى از طائفه ديگر ممتاز شد، و آن اين بود كه معتزله عقل را در مسائل علمى بر ظواهر دينى ترجيح داده و حاكم كردند، مثلا قائل به حسن و قبح عقلى، و قبح ترجيح بدون مرجح و قبح تكليفهاى شاق و بيرون از حد طاقت شدند و نيز قائل به استطاعت و تفويض و اقوالى ديگر گرديدند، در مقابل آنان اشاعره ظواهر دينى را بر حكم عقل حكومت داده، مثلا گفتند عقل از خودش حكم به هيچ حسن و قبحى ندارد، خوب آن است كه شرع بگويد خوب است، و بد آن است كه شرع آن را بد دانسته باشد، و نيز گفتند ترجيح بلا مرجح جائز است، و بشر هيچ استطاعتى از خود ندارد، و بشر مجبور در
(1) نه جبر درست است و نه تفويض بلكه حق مطلب چيزى است متوسط بين آن دو. (2) قدرى مذهبان، مجوسان اين امتند. (بحار الانوار ج 5 ص 6)