ترجمه تفسیر المیزان

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

جلد 7 -صفحه : 546/ 164
نمايش فراداده

عبيد و مرءوسين خود را به چيزى امر مى‏كنند، گويا تكليف را به مامورين گره زده و آنان را بدان پاى‏بند مى‏سازند، گرهى كه نتوانند بگشايند و قيدى كه نتوانند از آن رهايى بيابند.

همچنين در بين دارنده هر متاع و متاعش و صاحب هر حقى با حقش التيام و اتصالى قائلند كه مانع دخالت اغيار و فاصله شدن بين او و متاعش مى‏شود، به طورى كه اگر كسى با مالك متاع، نزاع نموده و مدعى آن متاع شود و يا با صاحب حقى در حقش نزاع نموده و بخواهد حق او را باطل كند چنين كسى را بى اعتنا به حق مردم دانسته و مى‏گويند: احكام و اتقانى كه در بين مالك و ملكش هست خوار و ضعيف شمرده است، روى همين حساب است كه قاضى را هم حاكم مى‏گويند زيرا وقتى قاضى در قضيه‏اى حكم و مرجع قرار مى‏گيرد و حكم مى‏كند به اينكه ملك و حق مورد نزاع، مال فلان است، در حقيقت با حكم خود، ضعف و فتورى كه در رابطه با ملك و مالك و حق و صاحب آن روى داده، جبران نموده و مبدل به قوت و اتقان مى‏سازد، و بدين وسيله به غائله نزاع و مشاجره خاتمه مى‏دهد، ديگر آن شخص نمى‏تواند بين مالك و ملكش و بين حق و صاحبش، فاصله و حائل شود.

و كوتاه سخن اينكه: آمر در امرى كه مى‏كند، و قاضى در حكمى كه صادر مى‏نمايد گويى در مورد امر و حكم، نسبتى ايجاد نموده و مورد امر و حكم را، با آن نسبت مستحكم مى‏سازد، و بدين وسيله ضعف و فتورى كه در آن راه يافته بود، جبران مى‏نمايد.

اين همان معنايى است كه مردم در امور وضعى و اعتبارى از لفظ حكم درك مى‏كنند و همين معنا را قابل انطباق بر امور تكوينى و حقيقى هم ديده احساس مى‏كنند كه امور تكوينى از نظر اينكه منسوب به خداى سبحان و قضا و قدر اويند، داراى چنين استحكامى هستند. اگر مى‏بينند كه هسته درخت از زمين روئيده و داراى شاخ و برگ و ميوه مى‏شود، و همچنين اگر نطفه به تدريج به صورت جسمى جاندار درآمده و داراى حس و حركت مى‏گردد، همه را به حكم خداى سبحان دانسته و مستند به قضا و قدر او مى‏دانند، اين است آن معنايى كه انسان از لفظ حكم مى‏فهمد. و آن را عبارت مى‏داند از: اثبات چيزى براى چيز ديگر، و يا اثبات چيزى مقارن با وجود چيز ديگر.

بعد از واضح شدن اين معنا مى‏گوييم كه: نظريه توحيد كه قرآن كريم معارف خود را بر اساس آن بنا نهاده، حقيقت تاثير را در عالم وجود، تنها براى خداى تعالى اثبات مى‏كند، و در موارد مختلف انتساب موجودات را به خداى سبحان به انحاء مختلفى بيان مى‏نمايد، به يك معنا- استقلالى- آن را به خداى سبحان نسبت داده و به معناى ديگر همان را- غير استقلالى و تبعى- آن را به غير او منسوب نموده است. مثلا مساله خلقت را به معناى اول به خداوند نسبت‏