ترجمه تفسیر المیزان

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

جلد 8 -صفحه : 504/ 319
نمايش فراداده

اين بود كه در ذهن بنى اسرائيل اين مشخصه از موسى (ع) مركوز و معهود بود كه او با خداوند حرف مى‏زند و مردم را به راه او هدايت مى‏كند و خداوند با او حرف مى‏زند و او را به راه خود دلالت مى‏نمايد و چون چنين ارتكازى را داشتند مى‏بايست اين معنا را فهميده باشند كه اگر گوساله مزبور خداى ايشان و خداى موسى بود، قدرت بر سخن گفتن مى‏داشت و مردم را هدايت مى‏كرد، و چون اين سؤال بود كه چطور بنى اسرائيل مطلبى به اين روشنى را نفهميدند لذا فرمود:" اتَّخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمِينَ".

معناى جمله:" وَ لَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ ..." در آيه شريفه‏

" وَ لَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا ..."

در مجمع البيان فرموده: معناى جمله" سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ" اين است كه بلا در دست‏هايشان قرار گرفت، يعنى طورى بلا بر ايشان مسلط شد كه گويى دستهايشان در آن بود، و اين تعبير را غالبا در باره نادمينى كه به آثار سوء عمل گذشته‏شان مبتلا شده‏اند و اين ابتلاء را پيش‏بينى نمى‏كردند بكار برده و گفته مى‏شود" سقط فى يده"، البته" اسقط فى يده" هم گفته مى‏شود، و ليكن اولى فصيح‏تر است. بعضى هم گفته‏اند معناى جمله مزبور اين است كه: اثر سويى كه او را زيان مى‏رساند در دستش افتاد. «1»

البته در تفسيرهاى «2» مطول وجوه بسيارى در توجيه اين جمله ذكر شده و ليكن بيشتر آن وجوه- اگر نگوييم همه آنها- خالى از تكلف نيست، و از همه آنها نزديك‏تر به ذهن همان وجهى است كه ما از كتاب مجمع البيان نقل نموديم، چون از ظاهر سياق آيه بر مى‏آيد كه مراد از جمله مورد بحث اين است كه بنى اسرائيل وقتى بخود آمدند و فهميدند كه چه عملى كرده‏اند، و بدست آوردند كه در اين عمل گمراه بوده‏اند گفتند:" چه و چه". پس ظاهر سياق، معناى تنبه و توجه به غفلت گذشته را افاده مى‏كند، گويا عملى را كه كرده‏اند به حضور آن كسى كه براى او كرده‏اند تقديم نموده‏اند و او عملشان را زشت و نكوهيده يافته و آن را جلو صاحبانشان پرت كرده، و صاحبان عمل آن را برداشته و از نزديك در آن نظر انداخته و ديده‏اند كه سخت گمراه بوده‏اند و در انجام اين عمل آن امرى را كه نمى‏بايست در آن اهمال كنند رعايت ننموده و در نتيجه عملشان فاسد شده است، و بهر حال جمله مورد بحث به منزله يك مثل معروف است.

(1) مجمع البيان ج 4 ص 480 ط تهران‏

(2) تفسير ابو الفتوح ج 5 ص 290 ط تهران و تفسير قرطبى ج 7 ص 285 ط بيروت و تفسير فخر رازى ج 15 ص 7 ط تهران‏