" خداى تعالى بود و هيچ چيز جز او نبود، نورى بود كه ظلمتى در او نبود، راستيى بود كه دروغى در او نبود، دانايى بود كه هيچ جهلى در او نبود، حياتى بود كه مرگ در او راه نداشت، و اكنون هم همين طور است و از اين ببعد هم تا ابد همين طور خواهد بود ..." «1»
و در كتاب توحيد به سند خود از حضرت رضا (ع) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمودند: رسول خدا هر وقت در مقام بر مىآمد كه با چشم دل پروردگار خود را ببيند خداوند او را در نورى نظير نور حجابها قرار مىداد و در نتيجه هر چه در آن حجابها بود برايش روشن مىشد «2».
و نيز در همان كتاب به سند خود از محمد بن فضيل روايت كرده كه گفت از امام ابى الحسن (ع) پرسيدم آيا رسول خدا (ص) پروردگار خود را مىديد؟ فرمود:
آرى با دل خود مىديد، مگر نشنيدهاى كلام خداى عز و جل را كه مىفرمايد:" ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى دل در آنچه ديده بود دروغ نگفت"، از اين آيه به خوبى بر مىآيد كه آن جناب پروردگار خود را مىديده و ليكن نه به چشم سر بلكه به قلب «3».
و نيز به سند خود از عبد الاعلى مولى آل سام از امام صادق (ع) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمودند: و هر كه گمان كند كه خدا را شناخته و وقتى از او بپرسند چطور شناختى او در جواب، خدا را به حجاب و يا صورت و يا مثالى تشبيه كند چنين كسى مشرك است، زيرا حجاب و مثال و صورت غير خدا است، خداى تعالى واحد است و توحيد او ضرورى است، بنا بر اين، چگونه داراى توحيد است كسى كه او را به غير او شناخته است، تنها راه شناختن خدا اين است كه او را با او و از راه خود او بشناسند، هر كس او را به وسيله غير او بشناسد در حقيقت او را نشناخته، بلكه همان غير را شناخته است، چون ميان خدا و خلايق واسطهاى نيست تا خلايق او را به وسيله آن واسطه بشناسند، خداوند همه عالم را از هيچ آفريده.
به اسمايى مسمى مىشود و او غير آن اسماء است و اسماء هم غير اوست، و اگر به وصفى توصيفش مىكنيم او غير واصف و واصف غير اوست، بنا بر اين هر كس خيال كند كه ايمانش به خداى تعالى ايمان به كسى است كه او را نمىشناسد او گمراه از معرفت است، چون مخلوق جز با خدا چيزى را درك نمىكند، پس معرفت به خدا هم جز با خداى تعالى
(1) محاسن ص 242 ح 128 (2) التوحيد ص 113 ح 13 (3) التوحيد ص 116 ح 17