توضيح اينكه خداوند به ذات خود شناخته مىشود و انحصار معرفت به خدا در فكر و استدلال، خود جهل به خدا و شرك خفى به او است
مؤلف: اين روايت معرفت خدا را براى هر موجودى كه داراى درك است هر چند دركش ناچيز باشد اثبات مىكند، و آن را به آدميان انحصار نمىدهد، چون ملاك اين معرفت و راه آن را فكر ندانسته تا در نتيجه مخصوص آدميان باشد و صريحا مىرساند كه انحصار معرفت به فكر و استدلال خود جهل به خدا و شرك خفى به او است.بيان اين معنا منوط به يادآورى مقدماتى است كه در همين روايت مىباشد، و آن مقدمات يكى اين است كه تعلق گرفتن معرفت انسان به چيزى ادراك همان چيز است، هم چنان كه ادراك چيزى عبارت است از تعلق گرفتن معرفت ما به آن چيز و لا غير. پس اگر فرض كنيم كه ما چيزى را به وسيله چيز ديگرى شناختهايم و آن چيز ديگر واسطه در شناسايى ما بوده پس در حقيقت همين واسطه متعلق ادراك ما قرار گرفته نه آن چيزى كه صاحب اين واسطه بود، زيرا اگر معرفت بواسطه معرفت به صاحب واسطه هم بوده باشد بايستى به يك معنا واسطه و صاحب واسطه يكى باشند هر چند به اعتبارى ديگر غير هم بوده باشند، و تا به يك اعتبار يكى نباشند ممكن نيست معرفت به يكى از آن دو معرفت به ديگرى باشد، مثلا حسين نامى كه از جلو ما عبور مىكند و ما او را در ذهن خود تصور مىكنيم، اين صورتى كه از آن شخص در ذهن ما ترسيم مىشود واسطه ميان ما و درك حسين است در عين اينكه به وجهى عين او نيست به وجه ديگرى عين او است زيرا اگر عين او نباشد لازمهاش اين است كه ما حسين را نديده درك نكرده باشيم و در نتيجه تمامى علوم ما جهل بوده باشد.و ليكن اين حرف در معرفت خدا جريان ندارد زيرا ميان ما و خداى تعالى چيزى واسطه نيست و در نتيجه ما آن طور كه حسين را درك مىكرديم و به وى معرفت پيدا مىكرديم نمىتوانيم به خداوند معرفت پيدا كنيم، مگر اينكه او را با خود او بشناسيم. بنا بر اين، كسى كه ادعا مىكند من خداى تعالى را بوسيله تفكرات و تصور و تصديق و يا بوسيله آيات خارجى شناختهام در حقيقت به شرك خفى مبتلا شده چون قائل به وجود واسطهاى بين خدا و خلق شده، واسطهاى كه نه خدا است و نه خلق خدا و معلوم است كه چنين چيزى بايد مستقل و بىنياز از خدا باشد، و يا به عبارتى ديگر خدايى مانند خداى تعالى و شريك او خواهد بود، پس اگر خداى تعالى به ذات خود شناخته شد كه خوب و گر نه به هيچ وسيله و واسطه ديگرى شناخته نمىشود و چون خداوند بطور مسلم قابل شناختن است پس او شناخته به ذات خويش(1) التوحيد ص 142 ح 7